Part 80

845 169 115
                                    


***

جعبه ی کیک رو روی کانتر گذاشت و نگاهش رو دور تا دور خانه ی تاریک چرخاند. مردمک هاش گشاد تر از حالت معمول شده بودن و بوی خاک باعث میشد دلش به هم بپیچه.
با قدم های نامطمئن به سمت اتاق خوابشون رفت. در رو آهسته باز کرد و نگاهش نشست روی تخت!

پوست نرم شکم هوسوک زیر انگشتای کشیده و سردش، لرزید. قوس ظریفی به کمرش داد و بیشتر به پسر نزدیک شد. لب هایی که برخلاف بدنش، همیشه دمای بالایی داشتن رو روی گردن هوسوک گذاشت و آهسته زمزمه کرد:
-چطور میتونی اینقدر زیبا باشی؟ جوری که هربار نفسم بالا نیومده، توی سینه ام حبس شه و بترسم از این همه درخشش؟

هوسوک توی آغوش یونگی چرخید و صورتشون مقابل همدیگه قرار گرفت. نگاهش بین چشما و لب های باریک یونگی در گردش بود و برق چشم های گرسنه ی پسر، قلبش رو قلقلک میداد.
لب هاشو خیس کرد و با نگاه مهربانی پرسید:
-ترس از چی ؟

دستی که زیر سر هوسوک بود رو کمی تکان داد و انگشت هاش لغزیدن بین موهای کوتاه و مشکی پسر. با لبخند روی هردو چشم هوسوک بوسه نشوند و زمزمه کرد:
-از اینکه واقعی نباشی.

این بار لبهاش رو هدایت کرد روی گونه های نرم و براق پسر. بوسید و لب هاشو همونجا نگه داشت و زمزمه کرد:
-از اینکه ازم بگیرنت.

بدون فاصله دادن صورتش، لب هاشو روی پوست پسر کشید و روی بینیشو بوسید:
-از آینده ای که کنارم نباشی یا ازم خسته شی.

حالا صورتش مقابل صورت درخشان هوسوک بود که با لبخند عمیق و زیبایی بهش نگاه میکرد:
-من قرار نیست تنهات بذارم یون!

داغی اشک چشم هاشو میسوزوند اما تلاش میکرد برای گریه نکردن و نگاهش تار شد:
-ولی اونا میگن تنهام میذاری.

هوسوک دستش رو دور گردن یونگی حلقه کرد و بدون هیچ حرفی، لبهاشو بوسید. گرم و عمیق! تا جایی که کم کم شوری اشک رو روی لبهاش حس میکرد.

با شنیدن صدای رمز در ورودی آپارتمان، نگاهش رو از تخت خالی و دست نخورده گرفت و سریع، صورت خیسش رو پاک کرد.

به امید دیدن هوسوک، از اتاق بیرون رفت و با دیدن جانگکوکی که کنار تهیونگ ایستاده بود، بدون کوچکترین تعجبی، لبخند زد:
-خوش اومدین. بشینین تا قهوه آماده کنم.

حتی نپرسید چرا اومدین یا رمزو چطور زدید. یه قسمت هایی از زندگی و مسائل مربوط بهش، به طور کلی براش بی اهمیت شده بود انگار. حالا دوتا چیز توی زندگیش پررنگ بودن... شغلش و هوسوک. قبل از اینکه به سمت آشپزخونه بره، بازوش اسیر دست جانگکوک شد.

24 | SOPEWhere stories live. Discover now