Part 75

813 183 44
                                    

مرد نگهبان با بدبینی به هوسوک نگاه کرد و دو دل بود که زنگ بزنه یا نه. در نهایت صدای یونگی بود که با عجله به مرد میگفت "راهنماییشون کنید به اتاق من"

کیک رو روی میز یونگی گذاشت و با لذت و کنجکاوی به همه جای استدیوی بزرگش نگاه کرد:
-چقدر خوشگله.

یونگی از پشت به پسر نزدیک شد و دست هاشو دور کمر هوسوک حلقه کرد:
-نه به خوشگلی تو. زودتر از اینا منتظر بودم افتخار بدی و بیای اینجارو ببینی.

از روی پیراهنش، بوسه ی نرمی روی شانه اش زد و عطر تنش رو نفس کشید. چقدر این روزا حس نزدیکی بیشتری به پسر داشت و چقدر با خودش و احساساتش کنار اومده بود.
هوسوک بعد از نگاه کردن به اطرافش، به سمت پسر چرخید و متقابلا دستشو دور گردنش حلقه کرد:
-منتظر دعوت شما بودم.

یونگی توی چشم های کشیده و زیبای پسر نگاه کرد. نگاهش تمام اجزای صورتش رو طی کرد و بعد زمزمه وار گفت:
-فکر نمیکردم برای اومدن به استدیویی که مال خودته نیاز به دعوت داشته باشی.

مردمک هاشو توی کاسه ی چشمش چرخوند و غریده:
-زبون نریز.

یونگی لبخند کجی زد. دستشو پشت سر پسرقدبلند گذاشت و کمی سرش رو به سمت خودش خم کرد. با چشم های خمار شده زمزمه کرد:
-کی به تو گفته قدت بلندتر باشه؟

هوسوک فاصله ی صورتش رو از بین برد و قبل از بوسیدن، با صدای آرومی زمزمه کرد:
-همینه که هست.

نفس نمیکشید. بعد از این همه مدت هنوز هم موقع بوسیدنش، انگار نفس کشیدن رو فراموش میکرد. انگشت شستش رو نرم روی خالکوبی گردن یونگی کشید و کمی ازش فاصله گرفت:
-چرا این کوچولوی زیبای روی گردنت رو فراموش کرده بودم؟

نگاه یونگی فورا کدر شد و با لجاجت گفت:
-چون زیادی درگیر کاراتی.

هوسوک لبخند زد و نرم و سریع بوسیدش. فاصله گرفت و توی
چشم هاش نگاه کرد:
-مگه نگفتم فاصله برا منو تو چیز خوبیه؟ زیاد که نزدیک هم میشیم... جو میگیرتمون میزنیم به تیپ و تاپ هم!

یونگی نیشخند زد و از پسر فاصله گرفت:
-زیادی حرف میزنی جانگ. بیا کیکو باز کن که تولدمه.

هوسوک با شیطنت خندید:
-نمیخوای با همکارات تولد بگیری مگه؟

یونگی نیم نگاهی به هوسوک انداخت و بعد اهسته جعبه ی کیک رو باز کرد:
-تا تو کنارمی، گوربابای همکارا.

24 | SOPENơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ