Part 71

821 185 57
                                    

لپ تاپ رو برداشت؛ آهسته به سمت سالن رفت و گزینه ی
دریافت تماس رو فشار داد که همون لحظه الکس خندان گفت:
-جیهوووو..
با دیدن یونگی پشت سیستم، لبخندش کمی محو شد و چیزی شبیه به اوه از گلوش خارج شد:
-یونگی!

پسر با لبخند روبه دوربین لپتاپ دست تکان داد و گفت:
 -الکس! همه چیز روبه راهه؟

پسرچشم آبی هم سعی کرد متقابلا لبخند بزنه اما چندان موفق نبود:
-خوبه...همه چیز خوبه.

جو سنگینی بین دو پسر به وجود اومد چون یونگی به خوبی متوجه شد که الکس چندان رضایتی ازین تماس نداره. کمی گذشت که الکس گفت:
-هوپی نیست؟

یونگی با لبخند محوی سرش رو به نشانه ی منفی تکان داد و گفت:
-خوابه! فردا بهش میگم که تماس گرفتی.

الکس خجالت زده لبخند زدو دستشو پشت گردنش کشید:
-خدایا... بعضی وقتا فاصله ی زمانی و تفاوت ساعتارو یادم میره.

یونگی هم معذب جواب داد:
-نه موردی نیست.. پیش میاد!

دوباره سکوت. این بار یونگی دلش رو به دریا زد و پرسید:
-ما باهم مشکلی داریم الکس؟

پسر از سوال ناگهانی یونگی شوکه شد و با چشم های گرد شده زل
زد به صفه ی لپتاپش:
-عام..خب..نه! خیلی یهویی پرسیدی.

یونگی کمی مصمم تر پرسید:
-مطمئنی؟

الکس نفس عمیقی کشید و سعی کرد با محترمانه ترین لحن ممکن حرف بزنه:
-راستشو بخوای نه. مطمئن نیستم.
 کمی سکوت کرد و ادامه داد:
-اگه حق دخالت داشتم میومدم دست هوپیو میگرفتم میاوردم پیش خودم که هرگز چشمت بهش نیوفته و نمیذاشتم صداشم بشنوی! تو واقعا نمیفهمی داری به احساسات اون پسر صدمه میزنی؟

یونگی کمی شوکه و خجالت زده جواب داد:
-من...واقعا نمیدونم چی باید بگم. بخاطر تولدش؟ اون چیزی گفته؟

الکس سرش رو خم کرد و کمی خندید:
-داری باهام شوخی میکنی نه؟ معلومه که نه... اون پسر خوددارتر از این حرفاس که بخواد پیش کسی گلایه کنه. اما تو واقعا چیزی از گذشته و کارایی که کردی یادت نمیاد؟

یونگی آهسته جواب داد:
-هر آدمی ممکنه اشتباه کنه.

الکس فورا غرید:
-بله! اما هر آدمی اون اشتباه رو بارها و بارها تکرار نمیکنه! ببینم تو از تعهد داشتن به هوسوک میترسی یا جنبه ی موقعیت خوب الانتو نداری؟

24 | SOPEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora