Part 28

1.2K 246 64
                                    


  ***

پیرمرد،متفکر نگاهی به صورت سرخ دانشجوش انداخت و گفت:
-اگه خیلی حالت بده میتونی بری بیرون!
تا هوسوک اومد جواب بده، یونگی با صدای معمولی و لحن طبیعی گفت:
-هوا بیرون سرده استاد،اگه بره ممکنه حالش بدتر شه!همینجا بمونه بهتر نیست؟
پیرمرد که قانع شده بود، نگاه دیگه ای به صورت برافروخته ی هوسوک انداخت و سرش رو به نشانه مثبت تکان داد!

***

کلاس دوباره به حالت اولش برگشت، همه چیز نرمال بود، بجز وضعیت هوسوک و دست سرکش یونگی.
هوسوک اهسته از بین دندونای به هم چفت شده اش غرید:
-محض رضای خدا! بگو چه مرگته؟
یونگی فشار دیگه با دستش وارد کرد و زمزمه وار گفت:
 -امشب باهام بخواب.
انقدر معمولی این جمله رو گفت که هوسوک حس میکرد اشتباه شنیده.
باتعجب پرسید:
-چی؟
یونگی اما با خونسردی که خودشم نمیدونست از کجا اومده دوباره تکرار کرد:
-باهام بخواب.

پسر هیستریک خندید و با لحنی مشابه لحن یونگی گفت:
-میخوای استخونای فکت به دست من خرد شه؟
 یونگی با نشخند حرکت دستشو تندتر کرد که هوسوک تحت تاثیر هورمون هاش آروم نالید:
-لعنت بهت، باشه! باشه.
یونگی با پیروزی لبخند زد و حرکت دستشو روی پای پسر بیچاره متوقف کرد. اما دستشو برنداشت و با جدیت گفت:
-اگه بزنی زیر حرفت چی؟

هوسوک که انگار تازه میتونست نفس بکشه، دکمه بالای پیراهنشو باز کرد و بااخم گفت:
-دهنتو ببند. اگه میخوای با گرایشت کنار بیای فقط کافیه بری یه گی بار کوفتی پیدا کنی.

یونگی با بی تفاوتی دست دیگشو زیر چانه اش گذاشت و زمزمه کرد:
-ولی من میخوام با تو امتحانش کنم! اگه حسم عشق باشه، ترجیح میدم اولین نفرم خودت باشی.

هوسوک با نگاه انتقام جو و پر از شیطنتی گفت:
-اولین بارته؟
میخواست به غرور یونگی بربخوره تا شاید دست از سرش برداره، پسر اما پرروتر از این حرفا بود:
-یه جوری قیافه نگیر انگار خودت تاحالا رابطه داشتی!

هوسوک باتعجب میخواست از خودش دفاع کنه که با صدای بلند"ساکت" گفتن استاد، هردو ساکت شدن.


***

روی مبل چرم و شیری رنگ توی سالن انتظار نشسته بود و پاهاشو مضطرب تکون میداد! اصلا نمیدونست استرسش به چه دلیله، اما حس میکرد دستاش هم کم کم دارن میلرزن.

"-آقای جئون، نوبت شماست. بفرمایید!"

با شنیدن صدای منشی مطب، فورا از سرجاش پرید و نگاه پر از تشویشی به صورت دختر جوون انداخت! منشی که انگار بیمار های مشابه زیادی تابه حال دیده بود، لبخند پر از آرامشی به صورت پسرجوون پاشید و محترمانه اشاره کرد:
- از این طرف قربان.
با قدم های سست به سمت اتاق پزشک رفت.

کمی که گذشت،نگرانی جاشو به تعجب داد. فضا و دکوراسیون اتاق پزشک، کاملا با سالن انتظار متفاوت بود!همه چیز کاملا شیک و اسپورت بود، جوری که انگار وارد اتاق یه پسر نوجوون شده باشی.

24 | SOPEWhere stories live. Discover now