***پیرمرد،متفکر نگاهی به صورت سرخ دانشجوش انداخت و گفت:
-اگه خیلی حالت بده میتونی بری بیرون!
تا هوسوک اومد جواب بده، یونگی با صدای معمولی و لحن طبیعی گفت:
-هوا بیرون سرده استاد،اگه بره ممکنه حالش بدتر شه!همینجا بمونه بهتر نیست؟
پیرمرد که قانع شده بود، نگاه دیگه ای به صورت برافروخته ی هوسوک انداخت و سرش رو به نشانه مثبت تکان داد!***
کلاس دوباره به حالت اولش برگشت، همه چیز نرمال بود، بجز وضعیت هوسوک و دست سرکش یونگی.
هوسوک اهسته از بین دندونای به هم چفت شده اش غرید:
-محض رضای خدا! بگو چه مرگته؟
یونگی فشار دیگه با دستش وارد کرد و زمزمه وار گفت:
 -امشب باهام بخواب.
انقدر معمولی این جمله رو گفت که هوسوک حس میکرد اشتباه شنیده.
باتعجب پرسید:
-چی؟
یونگی اما با خونسردی که خودشم نمیدونست از کجا اومده دوباره تکرار کرد:
-باهام بخواب.پسر هیستریک خندید و با لحنی مشابه لحن یونگی گفت:
-میخوای استخونای فکت به دست من خرد شه؟
 یونگی با نشخند حرکت دستشو تندتر کرد که هوسوک تحت تاثیر هورمون هاش آروم نالید:
-لعنت بهت، باشه! باشه.
یونگی با پیروزی لبخند زد و حرکت دستشو روی پای پسر بیچاره متوقف کرد. اما دستشو برنداشت و با جدیت گفت:
-اگه بزنی زیر حرفت چی؟هوسوک که انگار تازه میتونست نفس بکشه، دکمه بالای پیراهنشو باز کرد و بااخم گفت:
-دهنتو ببند. اگه میخوای با گرایشت کنار بیای فقط کافیه بری یه گی بار کوفتی پیدا کنی.یونگی با بی تفاوتی دست دیگشو زیر چانه اش گذاشت و زمزمه کرد:
-ولی من میخوام با تو امتحانش کنم! اگه حسم عشق باشه، ترجیح میدم اولین نفرم خودت باشی.هوسوک با نگاه انتقام جو و پر از شیطنتی گفت:
-اولین بارته؟
میخواست به غرور یونگی بربخوره تا شاید دست از سرش برداره، پسر اما پرروتر از این حرفا بود:
-یه جوری قیافه نگیر انگار خودت تاحالا رابطه داشتی!هوسوک باتعجب میخواست از خودش دفاع کنه که با صدای بلند"ساکت" گفتن استاد، هردو ساکت شدن.

***روی مبل چرم و شیری رنگ توی سالن انتظار نشسته بود و پاهاشو مضطرب تکون میداد! اصلا نمیدونست استرسش به چه دلیله، اما حس میکرد دستاش هم کم کم دارن میلرزن.
"-آقای جئون، نوبت شماست. بفرمایید!"
با شنیدن صدای منشی مطب، فورا از سرجاش پرید و نگاه پر از تشویشی به صورت دختر جوون انداخت! منشی که انگار بیمار های مشابه زیادی تابه حال دیده بود، لبخند پر از آرامشی به صورت پسرجوون پاشید و محترمانه اشاره کرد:
- از این طرف قربان.
با قدم های سست به سمت اتاق پزشک رفت.

کمی که گذشت،نگرانی جاشو به تعجب داد. فضا و دکوراسیون اتاق پزشک، کاملا با سالن انتظار متفاوت بود!همه چیز کاملا شیک و اسپورت بود، جوری که انگار وارد اتاق یه پسر نوجوون شده باشی.

YOU ARE READING
24 | SOPE
Fanfiction🔹 Name : 24 🔹 writer : Rednight 🔹 Genre : Mysterious , romance , dram 🔹couple : sope, vkook, vhope 🔹character : yoongi , hoseok , jungkook, taehyung, alex (به زودی این داستان ادیت و اشتباه های جزئی تایپیش، رفع میشه اهالی زیبا- ممنون از همرا...