Part 70

757 179 30
                                    

***


-خب بالاخره باید یه یادداشت یا رمز باشه. نمیشه که تمام نقشه دهن به دهن بچرخه.
صدای رئیس جمهور بود که هوسوک رو مخاطب قرار میداد.

پسر کمی فکر کرد و با نگاهی که روی عکس اقای پارک قفل شده بود جواب داد:
-قطعا همینطوره... اما نقشه رو کاملا واضح و دست نویس نمیذارن روی میز کارشون.

با فرو رفتن چند قطره آب توی چشمش و احساس سوزش، از افکارش خارج شد و نگاهش مات شد روی قطرات آبی که به سرعت روی بدنش فرود میومدن و روی سرامیک های کف حمام، ناپدید میشدن.

دستشو زیر چانش تکیه گاه کرد بود و با اخم عمیق بین ابروهاش به ورقه های روی میز نگاه میکرد. دوباره صدای مضطرب رئیس جمهور توی گوشش پیچید:
-حتی نمیتونم از نیروی ویژه بخوام اوراق رو بررسی کنه. این مسئله خیلی امنیتیه و اگه شک ما به معاون پارک اشتباه باشه؛ همه چیز خراب میشه. مخصوصا الان که نزدیک انتخاباتیم. متوجهی هوسوک؟

هوسوک با یک جهش بلند به سمت میز رئیس جمهور رفت و کاغذهایی که عکسشون توسط جانگکوک گرفته شده بود و حالا چاپ شده بودن رو برداشت و زمزمه کرد:
-اینا... اعداد شمارنده ی کاغذ ها نیستن.

رئیس جمهور چشم هاشو ریز کرد و سوالی پرسید:
-پس چین؟

هوسوک بی توجه به سوال مرد و فضای اطرافش، سعی کرد کاغذ هارو مثل پازل کنار همدیگه قرار بده.
دوتا "یک" وجود داشت که کنار هرکدومشون حروف متفاوتی نوشته شده بود. " یک و حروف الفبای اِی " و " یک و حروف الفبای بی" و به ترتیب شش بار عدد سه تکرار شده بود و یک بار صفر و یک دو.

هوسوک چند بار کاغذهارو تغییر داد و بعد زمزمه کرد:
-خدای من... این یه تاریخه!

رئیس جمهور به سرعت از روی صندلیش بلند شد و پرسید:
-چه تاریخی؟ مطمئنی ؟
پسر سرش رو به نشانه ی مثبت تکان داد و گفت:
-2013.3.13... یعنی سیزدهم مارچ امسال! کمتر از بیست روز دیگه.

مرد مسن دستشو توی موهاش کشید و کلافه گفت:
-خدای من. روز سخنرانی من! پس اون مرد واقعا یه نقشه داره!!

هوسوک کمی اهسته تر زمزمه کرد:
-333! این عدد چه ارتباطی به این تاریخ داره؟ ممکنه تمام این
حدسیات اشتباه باشن؟

با افتادن شامپوها از داخل قفسه ی حمام... هوسوک به زمان حال برگشت و موهای خیسش رو از روی پیشانیش کنار زد و چشم های ریز شده اش نشستن روی شامپوهایی که روی سرامیک ریخته بودن و مایع قرمز و سبز داخلشون، روی زمین میریخت.

سیزدهم مارچ دوهزار و سیزده... چقدر آهنگ این عدد براش آشنا بود. نگاهش روی شامپویی بود که مایع قرمز داخلش بی وقفه روی سرامیک سفید رنگ میریخت.

24 | SOPEWhere stories live. Discover now