Part 68

763 184 30
                                    


***
-من که نمیفهمم چی میگی! یعنی چی هم آره هم نه؟
صدای الکس بود که از پشت صفحه ی روی لپتاپ به گوش میرسید.

هوسوک فنجان چایی رو از لب هاش فاصله داد و زمزمه کرد:
-یعنی تصمیم گرفتیم یه فرصت به همدیگه بدیم؛ اما همخونه نشیم. یعنی اینطوری حریم شخصیمون حفظ میشه و احتمال هرنوع کنتاکی رو هم پایین میاریم.

الکس که انگار مشغول مرتب کردن ورقه های روی میز لپتاپش بود؛ پرسید:
-حریم شخصی؟ها؟ منظورت همین حریمیه که روز تولدتو فراموش کرده؟ جا اینکه با من ویدئوکال کنی باید با طرفت وقت میگذروندی....

هوسوک وسط حرف ها و نصیحت های الکس پرید و غرید:
-خب دیگههه... ممنون زنگ زدی... باید برم. مواظب خودت باش! خدانگهدار!

الکس که خنده اش گرفته بود، بین خنده های بریده بریده اش گفت:
-خیلی خب دیگه چیزی نمیگم صبرکن.

هوسوک میخواست جواب پسر رو بده که صدای زنگ آپارتمان توجهش رو جلب کرد. ذوق زده از سرجاش بلند شد و روبه الکس گفت:
-در میزنن. فک کنم یونگیه. صبر کن بهت زنگ میزنم!

و بدون اینکه منتظر حرفی از جانب الکس بمونه، تماس تصویری رو قطع کرد.
با قدم های بلند به سمت در رفت و قبل اینکه دستش به سمت دستگیره بره، نگاهی به خودش توی آینه ی گوشه ی راهرو انداخت و موهاشو مرتب کرد.

با باز کردن در آپارتمانش، بجای دیدن صورت یونگی، با کیک بزرگ و خامه ای و چندتا بادکنک و فشفشه مواجه شد و صدای بلند و یک صدای:
-تولدت مبااااارک!

نگاهی به چهره ی شخصی که کیک رو گرفته بود کرد و با دیدن لبخند مربعیش، لبخند شوکه ای زد و بریده گفت:
-تهیونگ!
و نگاهی به بقیه ی جمعیت کرد و ادامه داد:
-بچه ها... نمیدونم چی بگم...بیاین داخل!

تهیونگ اول از همه با کیک توی دستش، وارد شد و بعد از اون جانگکوک، مارک و میرا. چند لحظه روی صورت میرا مکث کرد و بعد اجازه ی ورود داد و در آپارتمان رو بست.

همه به سمت سالن پذیرایی رفتن بجز دختر که توی راهرو ایستاده بود. صدای خنده ی پسرا توی خونه پیچید که هوسوک به سختی رو به میرا لب زد:
-بیا داخل!

و خودش جلو تر به راه افتاد که با صدای میرا متوقف شد: -هوسوک؟
ایستاد و آهسته به سمت میرا چرخید. میرا جعبه ی هدیه ای که تدارک دیده بود رو به سمت هوسوک گرفت:
-بخاطر همه چیز متاسفم! میتونم ازت بخوام منو ببخشی؟

هوسوک نگاهی به صورت پشیمون و نگاهی به جعبه ی توی دستای دختر انداخت. جعبه رو گرفت و زمزمه کرد:
-مجبور نبودی. ممنون!

24 | SOPEWhere stories live. Discover now