Part 52

1K 222 94
                                    


جانگکوک با تعجب و چشمای گرد شده برگشت و توی چشمای تهیونگ نگاه کرد:
-چه زری زدی؟
تهیونگ زد زیر خنده:
-هیچی. فقط میخواستم بگم از کل اون شب...همین یه قسمتو یادمه! یه ماه گذشته نه؟
جانگکوک متوجه شد،تهیونگ داره بوسشونو یادآوری میکنه دندوناشو روهم فشار داد و غرید:
-تنت میخاره نه؟

تهیونگ دوباره صورتشو به کوک نزدیکتر کرد و با لحن اغواکننده اما مسخره ای زمزمه کرد:
-میخارونی؟

کوک با حرص از پشت میز بلند شدو کیفشو برداشت! تهیونگ که نمیتونست جلوی خنده شو بگیره، بریده بریده گفت:
-وایسا ...وایسا ...شوخی کردم! بی جنبه ..عع ...وایسا میگم!

*********
بیست و یک روز قبل:

روی مبل نشسته و زانوهاشو بغل کرده بود...مثل ناخدایی که کشتی هاش غرق شده باشن زل زده بود به ساختمونای ریز و درشت زیر پاش. آهسته زمزمه کرد:
-چرا هروقت میای سئول، بجای یه اتاق معمولی، پنت هاوس هتل رو رزرو میکنی؟

زن با لبخند روی مبل روبه روش نشست و زمزمه کرد:
-باید متاسف باشم که نوه ام دیگه محترمانه باهام رفتار نمیکنه و افعال مفرد به کار میبره؟

پسر مردمکاشو خسته و کلافه توی چشماش چرخوند وزمزمه کرد:
-حالا هرچی!

دکتر جانگ هم نگاهشو به فضای بیرون هتل دوخت و به نور چراغ هایی که توی تاریکی میدرخشیدن زل زد:
-صادقانه جواب بدم یا وارد بُعد دکتر جانگ شم؟

هوسوک لبخند کوچیکی زد و بدون اینکه نگاهشو از پنجره بگیره جواب داد:
-میتونم به همتون اطمینان بدم که دیگه کاملا حالم از دروغ و پنهون کاری به هم میخوره!

زن بدون مکث و با صداقت جواب داد:
-چون بهم حس قدرت میده.

هوسوک با کمی مکث، سرش رو به سمت زن چرخوند و به نیمرخش نگاه کرد... داشت فکر میکرد چقدر چهره هاشون به همدیگه شبیهه:
-قدرت رو دوست داری؟

زن، سنگینی نگاه هوسوک رو حس کرد اما صورتشو نچرخوند...میترسید اگه نگاهشون به هم بیوفته، نتونه اینقدر با صداقت جواب بده، دستشو زیر چونش زد و چشماشو بست:
-آره...تو چی؟

هوسوک شانه هاشو بالا انداخت و آهسته با انگشتای دستش بازی کرد:
-نمیدونم...تاحالا بهش فکر نکرده بودم! یعنی احتمالا...یه جاهایی اون ته مه های ناخودآگاهم جواب منفی باشه.

دکتر جانگ بالاخره نگاهش رو از پنجره گرفت و به چشمای زیبای نوه اش دوخت:
-قدرت خیلی عجیبه. مثل آب دریاست...شوره!هرچقدر مینوشی، تشنه تر میشی. عملا هیچ فایده ای هم نداره انگار...جز رسوندن کشتی هایی که به آغوش کشیده. انگار یه مسیره..یه راه...برای به هدف رسیدن قدرتمندترها!

24 | SOPEWhere stories live. Discover now