Part 74

763 182 25
                                    

سیزدهم مارچ دوهزاروسیزده:

خورشید با سماجت تمام، وسط آسمان بود و میتابید اما ذره ای از سوز سرمای هوا، کم نمیشد. ماسک سیاه رنگ روی صورتش، کمی از سرخ شدن بینیش کم میکرد اما هنوز هم میلرزید و شاید استرس بی تاثیر نبود.

هندزفری سیاه و کوچک داخل گوشش فعال شد:
-آقای جانگ اونجایید؟

نگاهی به جمعیت انداخت و حواسش رو خوب جمع کرد. بخاطر وجود ماسک، به راحتی و بدون جلب توجه میتونست صحبت کنه. ضربه ی نرم و کوتاهی روی هندزفری زد و جواب:
-اینجام قربان.

مرد پشت خط، با شتاب پرسید:
 -چیزی دیدی؟

هوسوک با دو انگشت اشاره و وسط، شقیقه اش رو ماساژ داد و زمزمه کرد:
-تازه نیم ساعت گذشته. سه چهارم جمعیت هنوز نیومدن.

مرد مضطرب شده بود و از نفس های عمیقی که میکشید؛ معلوم بود. این بار زمزمه کرد:
-تا کمتر از یک ساعت دیگه سخنرانی شروع میشه. جمعیت زیادی قراره اونجا باشن.

نفس عمیق کشید و با لحن مهربان تری ادامه داد:
-ممکنه اشتباه کرده باشی هوسوک؟ ما حتی مدرک معتبری از آقای پارک نداریم.

هوسوک اما نگاهش مات شده بود به مرد مسنی که با تعداد زیادی بادیگارد، از بین جمعیت رد میشد.
تصاویر محو و پر از پارازیت توی ذهنش شدت گرفتن.

"صدای گریه های یه بچه... اسم تهیونگ...صدای غریبه ی مردی که از تاریخ سیزدهم مارچ حرف میزد. زمزمه ها شدت گرفتن:
-این دیگه بازی سیاست نیست هوآن. این یه اعلام جنگه! یه ترور سیاسی. میدونی بجز رئیس جمهور و دولت کره، پای چندتا کشور دیگه به این قضایا باز میشه؟ میدونی سازمان ملل و قانون به چندتا کشور دیگه مشکوک میشن؟ و اون موقع اس که قدرت مطلق دست ماست."

-حواست اینجاست اقای جانگ؟
با صدای رئیس جمهور به زمان حال برگشت و نگاه ماتش، از پشت شیشه های سیاه عینک، نشست روی صورت مظلوم و چروکیده ی نماینده پارک.

نیشخندی زد و زمزمه کرد:
-همه چیز آماده اس. امروز قراره نقشه های یه نفر، به کل خراب شه.

نفس در سینه ی مرد مسن حبس شد. آهسته و کمی ناامید گفت:
-پس حواستو خوب جمع کن. بجز تو نمیتونم به کسی اعتماد کنم.

بدون حرف دیگه ای، صدای بوق هندزفری توی گوشش پیچید و تماس قطع شد. کمی گذشته بود و حالا جمعیت بیشتری به سمت برج 333 میامدن تا شاهد سخنرانی رئیس جمهورشون باشن.
سردرد های این اواخر، تمام توانش رو گرفته بود.

24 | SOPEWhere stories live. Discover now