Part 53

965 206 59
                                    

*********
ماشین رو گوشه ی خیابان پارک کرد و بعد از زدن عینک آفتابیش، پیاده شد و به سمت دانشکده ای که سردرش بزرگ نوشته شده بود "دانشکده ی معماری" به راه افتاد.

پسر قدبلندی که مثل مدل های حرفه ای قدم برمیداشت و با پالت رنگی تابستانی و جذاب لباس هاش، نظرهارو جلب میکرد، کسی نبود که از نگاه دانشجوهای توی محوطه ی دانشگاه دور بمونه حتی از نگاه کیم تهیونگ!

صورتش رو چرخاند تا با تازه وارد چشم تو چشم نشه. با وجود اینکه نسبت به پسر، احساس دین داشت اما بازهم این دلیل خوبی نبود تا از رابطه اش با جانگکوک چشم پوشی کنه و تمام قلبش پر از حسادت نشه . هرچند یه صدایی ته مغزش هشدار میداد " نبود جانگکوک تقصیر خودته نه ووبین یا هیچکس دیگه ای".

صدای گرم و دوستانه ای رشته ی افکارش رو پاره کرد:
-الان خوشبین باشم که صورتتو بخاطر فرار از من نچرخوندی و خودتو قایم نکردی؟

و دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد و دست همدیگه رو گرم و مردونه فشردند.
در حالی که نگاهش رو از پیراهن مردونه ی سفیدی که آستین هاش تا مچ دست تا خورده بودن و شلوار نخودی و لوفر های قهوه ای ووبین میگرفت، نامحسوس به جین آبی و تیشرت مشکی ساده ی خودش نگاه کرد. یعنی استایل کوک، لباس های رسمی بود؟

سعی کرد آرامش وتمرکزش رو حفظ کنه و وارد پوسته ی شوخ همیشگیش بشه:
-عع؟ مدرکت به دردت نخورد، رفتی تو کار پیشگویی؟

ووبین از ته دل خندید، انگار توی دنیا هیچ چیزی براش مهم نبود و از تک تک لحظه هاش لذت میبرد:
-نه نرفتم تو کار پیشگویی.

با انگشت اشاره، به عینکی که حالا روی پیراهنش جا خوش کرده بود، ضربه زد و ادامه داد:
-از زیر عینک میتونی همه جا رو بررسی کنی بدون اینکه کسی که صورتشو چرخونده تا خودشو ازت قایم کنه، متوجه نگاهت شه!

تهیونگ بجای اینکه خجالت بکشه، با چشمای تخسش زل زد توی چشمای شوخ و خندان ووبین:
-تموم شد؟

ووبین نگاهش رو از صورت پسر برنمیداشت:
-چی؟

تهیونگ در حالی که در بطری آب معدنی کوچکش رو باز میکرد و نگاهشم از صورت پزشک سابقش برنمیداشت جواب داد:
-تلاش برای خجالت زده کردن من!

و بطری آب معدنی رو نزدیک لب هاش برد و چند قلپ آب نوشید. ووبین کمی چرخید و درحالی که دست هاشو توی جیب شلوارش فرو میبرد، محوطه ی دانشکده رو از نظر گذروند:
-حالا فایده ای هم داشت؟ خجالت زده شدی؟

تهیونگ از روی سکوی سیمانی کنار باغچه بلند شد و کمی پرید تا پاهاش زمین رو لمس کردند، بند کوله پشتی مشکیشو بی قید روی شانه اش انداخت و با کف دست ضربه ای به شانه ی ووبین زد:
-به تمرین بیشتری نیاز داری پسرم!

24 | SOPEWhere stories live. Discover now