Part 73

775 177 19
                                    

آنچه گذشت...

با لبخند به سمت پسر برگشت و یکی از ابروهاشو بالا داد و با لحن لوده ای گفت:
-مگه میشه با وجود تو به خودکشی فکر کرد؟ چی بگم که از لحظه ی اول عاشقت شدم؟
ووبین خنده اش گرفت. یکی از دو لیوان توی دستش رو به تهیونگ داد و با خنده زمزمه کرد:
-محض رضای خدا... خفه شو!

------------
تهیونگ حالت قبلی صورتشو حفظ کرد و به مایع طلایی رنگی که یک چهارم لیوان رو پر کرده بود نگاهی انداخت:
-اوه! چه شیک. از کی تا حالا با نوشیدنی از مهمونت پذیرایی میکنی؟نکنه میخوای مسمومم کنی؟
و حالت دراماتیکی به صورتش داد و به آسمان نگاه کرد.

ووبین با تقلید از تهیونگ، دستش رو روی قلبش گذاشت و با لحن عجیبی گفت:
-مگه میشه به مردن تو فکر کرد؟ اونم وقتی از لحظه ی اول دلمو بردی.

هردو پسر خندیدن و دوستانه، لیوان هاشون رو به هم زدن. تهیونگ جرعه ای از مایع خنک نوشید و دوباره به خیابان زیر پاش نگاه کرد:
-زیادی عجیب نیست؟

ووبین لیوان رو از لبش فاصله داد و منتظر به تهیونگ نگاه کرد. انتظارش چندان طولانی نشد که تهیونگ ادامه داد:
-طبیعتا من باید الان عصبانی باشم که و یجورایی ازت متنفر.

ووبین لبخند کجی زد. جرعه ی دیگه ای نوشید و پرسید:
-نیستی؟

تهیونگ کمی به سمت ووبین چرخید و با صدای پرانرژی همیشگیش جواب داد:
-شوخیت گرفته؟ معلومه که هستم. بیشتر از هرکس دیگه ای.

ووبین خنده اش شدت گرفت و چند قطره از محتویات مایع توی دهنش، راه تنفسش رو بستن و پسر به سرفه افتاد. تهیونگ فورا چند قدم فاصله ی بینشون رو پر کرد و با کف دستش ضربه های متداوم نسبتا آرامی به پشت ووبین زد و غرید:
-خب حالا! نکش خودتو.

سرفه های ووبین که قطع شدن، دست از ضربه زدن برداشت و ازش فاصله گرفت. نگاهش رو به صورت سرخ و چشم های خیس شده ی پسر انداخت و پرسید:
-خوبی؟ برم آب بیارم برات؟ 

ووبین سرش رو به نشانه ی "نه" تکان داد و با لبخند کجش پرسید:
-نگرانم شدی؟

صورت تهیونگ به حالت انزجار جمع شد و نگاه اخموشو به چشمای ووبین دوخت:
-خفه شو. خب؟

لبخند ووبین عمیق تر شد و پسر با سماجت پرسید:
-ولی نگرانم شدی.

تهیونگ جوابی نداد و سکوت بینشون سایه انداخت. چقدر احساس گیجی و تنهایی میکرد. حتی اگه ازش میپرسیدن چرا اومدی خونه ی ووبین و کوک، قطعا هیچ جوابی نداشت بده. چقدر با خودش و احساسات و خواسته هاش غریبه بود. نفهمید چی شد که بدون نگاه کردن به ووبین، پسر رو مخاطب قرار داد:
-تو دلیل خوشحالیشی. بجز این چی مهمه؟

24 | SOPEWhere stories live. Discover now