Part 60

826 184 34
                                    

هوسوک بین خنده جواب داد:
-ری*دی دوست عزیز! دقیقا نقطه مخالف سولی.
هرچقدر اون قیافش جدی و در عوض پره امیدواری، تو قیافت معصومه و روحت یه آشغال به تمام معناست.

هوسوک از سکوت پشت خطر متعجب شد و بعد یادش اومد ناخوداگاه اسم سولی رو آورده. شرمنده صدا زد:
-ال؟ جدا متاسفم رفیق... کمی سکوت کرد و ادامه داد:
-انگار هنوزم نمیخوایم قبول کنیم اون رفته! هنوز عادت نکردم به نبودش.

الکس لبخند غمگینی به عکس سولی روی میز کارش زد و خطاب به شخص پشت گوشی گفت:
-میدونم. برای خودمم همینطور. بیخیال!
حالا جملات پرانرژی و لحن شوخ الکس، ناخوداگاه تبدیل به جواب های سرد و بی حوصله شده بود.

هوسوک که با عذاب وجدان سعی در تغییر بحث داشت، زمزمه کرد :
-راستی از سول چه خبر؟ هنوز توی باره؟
بعد از تموم شدن جمله اش، توی دلش لعنتی به خودش فرستاد. میخواست بحث رو عوض کنه اما بازم برگشته بودن سر خونه ی اول. مشغول

کشمش با وجدانش بود که صدای معمولی و حتی بیخیال الکس به گوشش رسید:
-آره بابا! صاحب بار از بچه های دانشکده هنره. خیالمم راحت تره. دختره هم به درسش میرسه هم به کارش.

هوسوک که با شنیدن صدای معمولی و بدون غم الکس، کمی آرومتر شده بود، نفس صداداری کشید و به حرف اومد:
-هیچ تصمیمی دربارش نداری؟

الکس انگار دوباره مشغول تایپ چیزی شده بود، کمی نامفهوم جواب داد:
-تصمیم درباره چی؟
هوسوک لپ تاپش رو روشن کرد و بعد از وارد کردن رمزهای چندگانه اش، وارد اینباکس ایمیلش شد:
-درباره سول. دختر خوبیه و کاملا واضحه که بهت علاقه داره.

و همزمان با زمزمه ی این جمله، تمام ایمیل های دریافتیشو نشانه گذاری و بعد پاک کرد. الکس گلوشو صاف کرد و جواب داد:
-اون منو به چشم حامی یا همچین چیزی میبینه. چه رابطه ای؟

هوسوک این بار وارد صندوق پیام های ارسالی شد و دوباره مراحل قبل رو تکرار کرد. انگار از وقتی روی این پروژه کار میکرد به عالم و آدم بدبین شده بود و یه پارانوئید قوی درش به وجود اومده بود:
-میتونی خودتو با این چیزا گول بزنی.

چند لحظه پشت خط سکوت شد که الکس پیش دستی کرد و گفت:
-گاهی شرایط اینطوریه که به خودت میگی" چرا همش اتفاقات بد یا خوب، دقیقا پشت سر هم رخ میدن. یه جایی، بعد کلی زمین خوردن یهو شرایط خوبی برات پیش میاد و تا میای ازش لذت
ببری یه گزینه ی خوب دیگم سر راهت قرار میگیره. بعد اینطوری نیست که بتونی جفتشو باهم داشته باشی..مجبوری انتخاب کنی و این انتخاب باعث میشه همون شرایط خوبم زهرمات شه. دیگه نمیدونم کمال طلبی انسان و زیاده خواهیشه یا چی! پس در نتیجه اتفاق خوبی رخ نداده. یعنی از لحاظ فیزیکی رخ داده... اما تو میدونی که اگه نداده بود سنگین تر بود." متوجه شدی چی میگم؟

24 | SOPEWhere stories live. Discover now