چند ثانیه فقط به صورتش نگاه کردم و ابروهاش با دیدن تعللم بیشتر توی هم فرو رفت. ناخونم رو توی دستم فرو کردم
_ ارباب جیسانگ گفت بیام اینجا
سهون مبایل توی دستش رو برای لحظه ای کنار گذاشت
_ بیای چیکار؟؟
حالت ابروهاش حالا اخم نداشت و اگر سهون نبود حس میکردم داره مسخرم میکنه . مطمئنن میدونست پدر لعنتیش چرا خواسته بیام اتاقش اما شنیدنش از زبون من لذت بخش تر بود؟؟
با حرص به صورت مرموز و بی حالتش نگاه کردم
_ گفت اگه امشب باهات نخوابم فردا یه بلایی سرم میاره که خودمو نشناسم
مبایل رو کاملا کنار گذاشت و به سرتاپام نگاه خیره و طولانی کرد
_ که اینطور...حالا میخوای چیکار کنی؟
لب هام رو به هم فشردم . صورت لعنتیش حتی ذره ای هم انعطاف نداشت. دوست داشتم حرفهای توی دلم رو بگم اما جرات نداشتم .
_ گفت بیام تو اتاقت.اگه الان برم بیرون و ببینه اتفاقای خوبی نمیفته. میتونم امشب رو بخوابم روی تختت؟؟
خودش رو کمی کنار کشید
_میتونی
به اندازه ی تن من روی اون تخت دو نفره جا باز کرد و سرش رو روی بالشت گذاشت و ساعد دستش رو روی چشم هاش قرار داد
سهون به کلی، وجودم رو نادیده گرفته بود . چند دقیقه ای همونجا ایستادم و به جای خالی روی تخت نگاه کردم .
سهون بعد از چند دقیقه دستش رو از روی صورتش برداشت و نیم نگاهی بهم انداخت
_یا بیا بخواب یا جلوی چشم نباش
مسلما ایده ی خوابیدن کنار سهون کاملا بدی بود چون باعث میشد تا خود صبح چشم روی هم نزارم .
_چند دقیقه دیگه میرم تا ارباب شک نکنه.
چیزی نگفت و فقط پتو رو روی سرش کشید و اینطوری نادیدم گرفت.
نمیتونستم برم بیرون پس بی هدف با چشم هام مشغول کنکاش اتاق سهون شدم .
یه حموم مجهز و دیوارای تیره رنگ داشت . چند تا تابلوی با فضای مه آلود و سیاه روی دیوار بود و پرده ها هم تیره بودن سهون ،باطن تیره ای داشت همونطور که پشتش بهم بود گفت
_اون کلتو تو گذاشتی تواتاقم؟
_ آره.
چند لحظه مکث کردم وگفتم:کای گفت دوستت
از روسیه.....نزاشت حرفم رو ادامه بدم
_میخوام بخوابم
چشم غره ای از پشت بهش رفتم . وقتی دلش نمیخواست صدامو بشنوه چرا سوال میپرسید؟
YOU ARE READING
🩸red embrace🩸
Fanfictionآغوش سرخ_red embrace کاپل ها:چانبک_سهبک_ کريسهو _کایسو ژانر: مافیا_ رمنس_ اسمات_ انگست نویسنده:nehan وضعیت: تکمیل شده خلاصه: عشق حتی اگه زیر خاکستر نفرت باشه باز هم جوانه میزنه. بکهیون زیرمجموعه ی باند خطرناک اوه و جزو امواله شخصی سهون، رئیس خشن ب...