پارت ۶۲

2K 650 530
                                    

فلش بک پنج روز قبل

به ساعت نگاه کرد و پاش رو روی پدال گاز فشرد .‌ چیزی نمونده بود . به جاده ی هیسو رسیده بود . جاده ای که قرار بود آخرین جایی باشه که میبینه .

فکر نمیکرد به بعدش یا به اینکه هنوز خیلی کارها قبل مردنش برای انجام دادن داره . هنوز خیلی جوانه و هنوز خیلی چیز ها برای خواستن داره ‌. مثل یک بار بوسیدن اون لب ها بدون ترس و تنفر، بدون درد .

زندگی به اون چند روز نفس کشیدن بدون درد با بکهیون بدهکار بود . اما انگار قرار نبود راه اون دو نفر هرگز به لحظه ای آرامش برسه . این چیزی نبود که شدنی باشه و حالا تنها کاری که باید انجام میداد مطمئن شدن از سالم موندن بکهیون بود .

چشم هاش کم کم داشت جلوش رو میدید . سه ماشین بزرگ سیاه با افراد ماسک زده و سیاهپوشی که اسحله هایی رو طرف ماشین چانیول نشانه رفته بودن

ماشین رو توی چندمتریشون نگه داشت .‌ چاقوی ضامن داری توی جیب لباسش بود و تنها سلاحی بود که هنوز پیشش مونده بود .

از ماشین پیاده شد و اون ده نفر دورش حلقه زدن و تفنگ هاشون رو سمت چانیول گرفتن .

یکی از اون افراد سیاه پوش به زیردستش اشاره کرد

_ خودشه. خوب بگردش و خلع سلاحش کن .

چانیول همون نقطه ایستاد و حرکت اضافه ای انجام نداد .‌ به محظ اینکه اون مرد کنارش رسید، با حرکت سریعی، ضامن چاقو رو کشید و زیر گلوی اون مرد گذاشت و اون رو سپر خودش کرد و به ماشینش تکیه زد .

ضامن همه ی اسلحه ها کشیده شد و چانیول گلوی اون مرد رو فشرد

_ بکهیون کجاست؟؟ شلیک هاتون فقط این رو سوراخ سوراخ میکنه. در ماشینم بازه و میتونم همین حالا با این جنازه ازینجا فرار کنم .

صدای خشن مرد اسلحه به دست اومد

_ تسلیم شو وگرنه اون میمیره

چانیول از جاش تکون نخورد . نمیتونست بمیره ‌. نمیزاشت پسر لعنتی جیسانگ اون رو بازی بده

_ رئیس حرومزادتون کجاست؟؟

فریاد زد

_ خودتو نشون بده اوه سهوون. من هنوز هم میتونم قبل مرگم، کل آدم های بی ارزشت رو تیکه تیکه کنم. خودتو نشون بده حرومزادههه

_ تبلت رو نشونش بده

صفحه تبلت روشن شد و چانیول از همین فاصله میتونست بکهیون رو ببینه که داره توی حیاط عمارتی راه میره .‌ و صدای لعنتی اون مرد

_ این فیلم زندست . همین الان میتونم دستور قتل این موش کثیفو بدم

توی شنود زمزمه کرد

_ نشونه هارو سمتش بگیرید

و نمای فیلم دور تر شد و چانیول به وضوح چندین تک تیر انداز رو جاهای مختلفی از باغ دید که مخفیانه ایستاده بودند و هدف همشون پسر سفیدپوشی بود که لب ها و صورتش رد هایی از زخم داشت . دوربین روی صورت بکهیون زوم کرد و قلب چانیول، به تپش افتاد

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now