پارت۴۶

2.9K 642 489
                                    

_بک آروم شدی؟؟

نمیدونم چند دقیقه بود توی بغل سوهو گریه میکردم اما گلوم درد میکرد و چشم هام میسوخت

بعد از دو هفته بالاخره دل پر دردم سرریز شد. سوهو از پشت کمرم رو نوازش میکرد

اما من هنوز هم بدون اینکه دست خودم باشه هق هق میکردم.

_بکهیون چه بلایی سرت اومده؟؟ توی این خراب شده چه بلایی سرت آوردن؟؟

زمزمه ی آروم و نگران سوهو زیر گوشم بود . شونه ی سوهو از اشک هام کاملا خیس شده بود . دست سوهو دور بدنم محکم سفت شده بود چون فهمیده بود حتی توان ایستادن هم ندارم

_ بک . یه چیزی بگو . دارم از نگرانی میمیرم

بلند تر هق هق کردم

_ ..دلم...دلم خیلی برات تنگ شده بودد...میدونی چه بلایی سرم آوردن؟ میدونی باهام چیکار کردن؟؟سوهو دارم..خفه میشم...نجاتم میدی؟

من رو از خودش جدا کرد و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و توی چشم های بی فروغم خیره شد

_ بک ‌. چه بلایی سرت آوردن؟؟ انگار روح توی تنت نیست . چی کار کردن باهات؟؟ کتکت زدن؟

_ منو از اینجا ببر سوهو...همه...میخوان...یه دردی بهم بدن . ولی من که....خیلی...درد کشیدم.

سوهو با نگرانی لباس هام رو بالا زد میخواست زخم های بدنم رو ببینه

دستش رو گرفتم

_ زخمای تنم خوب شده سوهو . اما من دیگه زنده نیستم

دستم رو گرفت و روی تخت نشوند . خودش هم کنارم نشست. صداش میلرزید

_ بک . خواهش میکنم بگو چت شده؟ چه بلایی سرت آوردن؟؟کار اون سهونه آشغاله؟؟

لبخند تلخی زدم

_ میدونی سهون باهام چیکار کرد؟؟

سوهو با نگرانی دست های یخ زدم رو لمس کرد

_ بک باهام حرف بزن . داری نابود میشی

_سهون بهم تجاوز کرد.

دست سوهو شل شد . چندین دقیقه کامل دهنش فقط باز و بسته میشد اما نمیتونست حرف بزنه .

با ناباوری زمزمه کرد

_ اون...اون آشغال.....باهات...

_ بهم تجاوز کرد . پونزده روز پیش

از یاداوری اون اتفاقات کثیف و نحس بغض کردم توی چشم های سوهو اشک جمع شد . دستم رو فشرد

_اون کثافت...چرا..چرا اینکارو کرد؟؟

_ رابطم رو با چانیول فهمید...اوه نه...اون مارو با هم دید

چشم های سوهو از ترس گشاد شد . میدونستم داره به چی فکر میکنه چون به شدت رنگش پرید

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now