پارت ۵۴

2.4K 661 575
                                    

_ بک . چرا از اول فرار نکردی؟؟

به شیومین نگاه کردم . اون هم برام غصه میخورد؟؟ لبخند بی معنی زدم

_ فرار؟؟ من دو سال تموم میخواستم فرار کنم .

شیومین با غصه کمرم رو لمس کرد

_ اما از ارباب جیسانگ راه فراری نیست؟؟

_ نه .‌از سهون راه فراری نبود . هیچ وقت نبود

_ سهون درست مثل پدرش بود؟؟

سرم رو تکون دادم

_ نه سهون درست مثل پدرش شد .

شیومین کنارم روی تخت نشست و با دلسوزی گفت
_ میشه از گذشته ها بدونم؟؟

گذشته ی قشنگی نبود اما دلم میخواست همش رو به یاد بیارم و به یاد یک نفر دیگه هم بمونه
******

فلش بک گذشته

_ دستت رو بکش و گمشو از اینجا

با دیدن سهون خودم رو پشتش قایم کردم تا از اون مردک دور بشم .

اون مردک شکم گنده به جیسانگ اشاره کرد و از کوره در رفت

_ جناب اوه این چه بازیه مسخره ایه ؟؟ معامله تموم شد . من بابتش پول دادم

برای یه بچه ی ۱۷ ساله که تازه پدرش رو از دست داده بود این چیز زیادی بود . سهون هم  به سرعت واکنش نشون داد و یقه ی اون مرد رو گرفت

_ اون فروشی نیست . اونطوری بهش نگاه نکن...میخوای همینجا بکشمت؟؟

درست توی اون لحظه بود که نگاه عمیقی به سهون انداختم . همه ی ما توی زندگی عادیمون گاهی پیش میاد که میگیم دلمون میخواد یک نفر رو بکشیم اما اگه توی موقعیتش قرار بگیریم هرگز جرات این کار رو نداریم . اما اون روز، من توی نگاه سهون ۱۹ ساله چیزی رو دیدم که تا به حال ندیده بودم

سهون یقه ی اون مرد رو گرفت و طوری داد زد  اگه به من نگاه کنه میکشش که من هم باورم شد . سهون بلوف نمیزد . اون واقعا میخواست مردک رو بکشه و من اون روز برای اولین بار بهش فکر کردم آیا پسر جوونی مثل سهون، تا حالا آدم کشته؟؟

_ این چه رفتار زشتیه؟؟ من این پسر رو با پدرت معامله کردم نه با تو یه الف بچه 

_ این پسر معامله نمیشه . چون ماله منه .

و اون روز، یک چیز دیگه رو هم فهمیدم . سهون به شدت روی اموالش حساس بود و اگه کسی دست روی اونها میزاشت ازش نمیگذشت

اگه جیسانگ نبود مطمئنن اون مرد رو کشته بود اما جیسانگ با کلی معذرت خواهی و پول، اون مرد رو راضی به رفتن کرد

وقتی تنها شدیم جیسانگ عصبانیتش رو بیرون ریخت و یقه ی سهون رو گرفت

_ چه مرگت شده پسر؟؟

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now