با دیدن لوهان که داشت با قدم های سست شده بهم نزدیک میشد وحشتزده از روی زمین بلند شدم و سمتش رفتم.
_ تو...تو اینجا چیکار میکنی لوهان؟؟
صورتش پر از ترس بود و جعبه کادویی توی دستش بود و انگشت های ظریفش دور اون جعبه میلرزید
_ هیونگ...بهم گفت بیام اینجا تولدته...گفت میخواد سوپرایزت کنه...ولی یهو دیوونه شد و سرم داد کشید. بکهیون... هیونگ چرا عصبانی بود؟؟
وحشتزده به اطراف نگاه کردم و جلوی لوهان ایستادم. این کار سهون لعنتی بود...میخواست چه غلطی کنه؟ چرا برادر چانیولو هم اینجا آورده بود؟ نقشه ی لعنتیش چی بود؟ اگه اتفاقی برای برادرش میفتاد... اگه کسی از دور بهش شلیک میکرد...
دست لوهان رو کشیدم و جلوی یک درخت تنومند نگهش داشتم و خودم جلوتر ازش ایستادم. جوری که اگر کسی بخواد شلیک کنه اول به من بخوره.
ترسیده بودم . از نقشه های سهون ترسیده بودم. چقدر احمقانه این مدت رو خوش گذرونده بودم و اسم ترسناکش رو از ذهنم پاک کرده بودم. لوهان گیج شده و ترسیده بود
_ بکهیون...چی شده؟؟ هیونگم توی خطره؟؟
میخواستم فریاد بزنم ما...هممون توی خطریم. و همش به خاطر سایه شوم من توی زندگیتونه. دستش رو فشردم
_ چیزی نشده لوهان. الان چانیول میرسه . از پشت من اصلا تکون نخور. باشه؟
سرش رو تکون داد و هیکل ظریفش به درخت پشت سرش فشرده شد.
امیدم رو از دست داده بودم و هر لحظه منتظر صدای شلیک بودم . با صدای لاستیک ماشینی، دستم رو جلوی لوهان سپر کردم و با وحشت منتظر شدم تا ببینم چه بلایی سرمون میاد.
اما با دیدن چانیول که جنون وار به سمتمون میدوید پاهام شل شد و اشکی که تا اون لحظه نگهش داشته بودم سرازیر شد. اون اومد. اون باز هم برای نجاتم اومد. چنان داغون و آشفته بود که قدم هاش نامنظم بود و چندین بار نزدیک بود زمین بخوره. مرد ناجی من...بالاخره رسید و باعث شد قلبم که مثل یک گنجشک ترسیده بود با دیدن هیبتش آروم بگیره.
تفنگش توی دستش بود و با دیدن ما کنار درخت ، صورتش رو توی دستش گرفت و چند ثانیه روی زانو هاش نشست.
لوهان از سنگری که براش درست کرده بودم بیرون اومد
_ هیونگ...چی شده؟؟
چانیول سر هر دومون رو به سینش فشرد و ضربان قلب کر کنندش نشونه تشویشش بود. با دست هاش دورمون رو گرفت و به تندی گفت
_ سوار ماشین بشید. همین الان سوار ماشین بشید.
اول لوهان رو سوار کرد اما قبل اینکه دست من رو بگیره گوشیش زنگ خورد. اسم لی روی صفحه خاموش روشن میشد. چانیول تماس رو وصل کرد
YOU ARE READING
🩸red embrace🩸
Fanfictionآغوش سرخ_red embrace کاپل ها:چانبک_سهبک_ کريسهو _کایسو ژانر: مافیا_ رمنس_ اسمات_ انگست نویسنده:nehan وضعیت: تکمیل شده خلاصه: عشق حتی اگه زیر خاکستر نفرت باشه باز هم جوانه میزنه. بکهیون زیرمجموعه ی باند خطرناک اوه و جزو امواله شخصی سهون، رئیس خشن ب...