پارت ۷

2.2K 668 111
                                    

لیلیم که از معاملش با جیسانگ حسابی خرکیف بود جام مشروب رو از روی میز برداشت و  با لبخند گنده ای ،گیلاس مشروب بالا برد و به سهون و جیسانگ اشاره کرد و یک نفس سر کشید.

به جام خالی سهون نگاه کرد و با خوشمزگی گفت

_ سهون باور کن مشروب نخوردن باعث میشه از نصف
لذتای زندگی محروم بشی

سهون نگاهی بهش انداخت و سری تکون داد و با لحن آمرانه و خشکی گفت

_لذتای زندگی برای من توی اون ماده مست کننده آدم رو تبدیل به یک احمق میکنه نیست‌ 

لیلیم نگاه موشکوفانه ای به سهون انداخت و صورتش رو کج و کوله کرد

_ مگه از نظر نظر جناب سهون، لذتی هم توی این دنیا وجود داره؟

_ داره

لبخند پر رنگی زدم و انگشت هام رو به طور نامحسوسی  روی بازوی سهون گذاشتم. به طرفم برگشت و سرم  رو  سمت گوشش بردم و آروم پچ زدم

_اگه میخوای بگی لذت های زندگیت توی من
خلاصه میشه  مستقیم بگو دیگهه لازم نیست اینقدر فاز فلسفی برداری

ابرویی بالا انداخت و بهم نگاه کرد.

_لازم نیست اونقدر چشماتو سرد کنی  تو همین جوریش هم  نگاه سردی دارییی

بعد از چند ثانیه دستم رو با حالت چندشی از بازوش جدا کرد

_  زیاد مشروب نخور بک .بازم داری هذیون میگی

پشت چشمی براش نازک کردم و روم رو برگردوندم‌ و
نیم نگاهی به نامجون  انداختم که همچنان داشت خیره خیره و با لبخند بیخودی نگاهم میکرد . پروییشو واقعا تحسین میکردم .

کمتر از چند ثانیه چشم هاش از روی من کنده شد و به نقطه ای میخ شد و دهانش تقریبا نیمه باز موند .

مسیر نگاهش رو دنبال کردم و به جنی  رسیدم . لباس کوتاه و شلوار قد نودی پوشیده بود و باسن گرد و بزرگش کاملا توی دید بود و آب دهان منم جاری کرد. خندم رو قورت دادم چون مطمئنا تا چند دقیقه دیگه شاهد یک کمدی سیاه بودم

جنی سریعا متوجه نگاه نامجون شد و اخم هاش توی هم رفت.  و من با دست جلوی دهنم رو گرفتم که نخندم .دختر بیچاره فکر میکرد باسن گردش رو تو چشم سهون فرو میکنه ولی فقط من و نامجون بودیم که داشتیم سر تا پاشو وجب میکردیم

_آقا شام آمادست

به محض اینکه جنی سالن رو ترک کرد نامجون نزاشت حرف روی زمین بمونه و با آب و تاب  گفت

_ جناب جیسانگ  خدمتکار خوشگلی داری . امکانش هست چند روزی زو توی عمارت ما خدمت کنه؟

طوری رفت سر اصل مطلب که من فقط تونستم با دهان باز بهش نگاه کنم

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now