پارت ۲۷

2K 534 184
                                    


سرعتمو بیشتر کردم و با قدم های بلند، سمت
آسانسور رفتم اما صدای زنگ گوشی چانیول و
بعدشم صدای خودشو شنیدم

- چی شده چن ؟

_اوه الان؟ نگهش دارید تا ده دقیقه دیگه خودمو میرسونم.....بسپرش به لیسا و هیچ کاری نکن تا برسم

با کنجکاوی سمتش برگشتم چهرش کمی جدی
شده بود اما تا نگاه کنجکاومو دید بهم نیشخند زد

_ اوه حیف شد که نتونستم با محل کارت آشنا
بشم . منتظر باش چند ساعت دیگه میبینیم همو

چشمکی بهم زد و با قدم های تندی از ساختمون بیرون زد. داشت کجا میرفت با این عجله؟ شونه ای بالا
انداختم و دکمه آسانسور رو زدم .

این ساختمون چندین طبقه داشت و مطمئنن چانیول فکرشم نمیکرد من جایی کار کنم که متعلق به داییش باشه

جلوی واحد ایستادم و لبخندی روی لبم آوردم و زنگ زدم ... چند ثانیه بعد پسر جوونی درو باز کرد

اوه اون دایی چانیول بود؟ یکم زیادی جوون نبود؟؟

بهم لبخندی زد و مودبانه به داخل دعوتم کرد

_خوش اومدید قربان . نوبت داشتید؟؟

در حالی که سرمو کج کرده بودم و با دقت اطرافو نگاه میکردم گفتم

_ سلام من برای کار اینجا اومدم بکهیون هستم . يونگی منو به آقای مین معرفی کردن

پسر جوون خواست جوابم رو بده که مرد میانسالی با لبخند از یه اتاق بیرون اومد

_سلام بکهیون . خوش اومدی .

بهش دست دادم . اوه اون برای یه مرد ۵۰ ساله زیادی شیک پوش و خفن بود.

تیپ اسپرت قشنگی زده بود و بوی ادکلنش توی سالن پخش شد. قد بلندی داشت و مشخص شد توی وراثت خانواده، همه قد بلند هستند

_بکهیون . يونگی حسابی از تو تعریف کرده . اوه در واقع تو خیلی بهتر از تعریف های یونگی هستی

لبخند زدم يونگی دقیقا از چه گهی تعریف کرده بود؟ ازین که نقشه ریختیم پسرعمشو به فاک بديم؟؟

دستی پشت گردنم کشیدم

_  ممنونم . در واقع من اونقدرام خوب نیستم جناب مین

دستی پشت کمرم گذاشت و به جلو هدایتم کرد

_نگران نباش بکهیون . يونگی گفت تازه کاری اما در عوض تو خیلی زیبایی

لبخند کمرنگی زدم

_زیبایی در روند کاری شما تاثیر داره؟

خندید و دستی توی موهای جوگندمیش کشید

_ اوه در واقع اینطوریه که من معتقدم افراد زیبا باهوش تر هستن

- پس امیدوارم ناامیدتون نکنم جناب مین

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now