_ لوهان . باید لوهانو ببینم
لی بازوی چانیول رو کشید و با تعجب بهش نگاه کرد
_ هی چان . تو امروز یه چیزیت هست ها . الان کلی کار ریخته روی سرمون . چه وقت دیدن لوهانه؟؟ افسر مانوبان بیچاره یک ساعته توی اتاق چهره نگاری، منتظر توعه
چشم های چانیول به همه چیز، دقیق نگاه میکرد . حتی به صورت لی. طوری نگاه میکرد انگار که بار بعدی وجود نداره . لی از نگاه خیره ی چانیول، چشم هاش رو ریز کرد
_ نظرم عوض شد چان. تو باید بری خونه استراحت کنی . در واقع کار زیادی هم توی اداره نمونده .
چان لبخند فرمالیته ای زد
_ استراحت برای چی؟؟
_ چون چشم هات انحراف پیدا کرده . چرا شبیه عاشقا نگاهم میکنی ؟؟ چیزی خورده توی سرت؟؟
چانیول فقط ساده خندید و چندین ضربه روی شونه ی لی زد و عمیق تر نگاهش کرد . میخواست بگه اینطوری نگاهت میکنم چون شاید آخرین باری باشه که میبینمت .
_ تو دوست خوبی هستی لی . هم همکار خوبی هستی هم دوست خوبی هستی . هم....عاشق خوبی هستی
چشم های لی تقریبا گشاد شد اما چانیول با لحن محکمی ادامه داد
_ بهش بگو . وقتش رسیده که بهش بگی
_ به کی بگم؟ چی میگی چان؟؟
_ به افسر مانوبان از احساست بگو . میدونم چه حسی بهش داری . تا دیر نشده حرف بزن لی . بعضی وقت ها اونقدر دیر میشه که هر چقدر هم خودت رو به آب و آتیش میزنی، دیگه نمیتونی چیزی رو که میخوای، داشته باشی . انگار که فرصتت رو از دست داده باشی . دیگه حق خواستن نداری . چون زمان رو از دست دادی . چون فرصت رو از دست دادی . نزار اونقدر دیر شه که فقط یه گوشه بشینی و به از دست دادن چیز های مهم زندگیت نگاه کنی
لی متعجب تر از این نمیتونست باشه . هم خجالت زده بود و هم متعجب . پس چانیول از احساس اون به لیسا باخبر بود...و شاید....از احساس لیسا به خودش .
_ اما تو میدونی که افسر مانوبان تو رو....
دست چانیول، عللمت سکوت داد
_ منی وجود نداره . لیسا به زودی اینو میفهمه . کسی که لایقشه تویی . چون تو هستی که قشنگ ترین نگاه هارو بهش میندازی
لی با لحن غمگینی گفت
_ اما تا وقتی که تو هستی اون....
_ من نیستم . از این به بعد، منی برای لیسا وجود نداره.
لی از حرف های چانیول چیزی نمیفهمید . حتی بک کلمه .
_ چان داری گیجم میکنی . منظورت چیه ؟؟
چانیول باز هم خودش رو پشت خندش مخفی کرد
_ منظوری ندارم پسر . فقط میگم اگه نری سمت لیسا یهو دیدی چند شب بعد تو تخت من پیداش کردی . میدونی که چه آدم جذابی هستم . کسی نمیتونه دست رد به این سینه بزنه
YOU ARE READING
🩸red embrace🩸
Fanfictionآغوش سرخ_red embrace کاپل ها:چانبک_سهبک_ کريسهو _کایسو ژانر: مافیا_ رمنس_ اسمات_ انگست نویسنده:nehan وضعیت: تکمیل شده خلاصه: عشق حتی اگه زیر خاکستر نفرت باشه باز هم جوانه میزنه. بکهیون زیرمجموعه ی باند خطرناک اوه و جزو امواله شخصی سهون، رئیس خشن ب...