پارت ۲۵

2.1K 535 205
                                    


چشمای چانیول به لی و چن افتاد و لیسا به سرعت به عقب برگشت و با نگاه غمگین لی رو به رو شد .

لی چند ثانیه به دست لیسا روی سینه چان خیره شد و با شدید ترین اخمش به چان نگاه کرد

چان خندش گرفت و دست لیسا رو کنار زد

_خودم میتونم

به لی اشاره کرد

_هي رفيق انگار از زنده بودنم اصلا خوشحال نیستیی . چرا شبیه قاتلا نگاهم میکنیی؟؟

لی نیم نگاهی به لیسا انداخت و همراه چن داخل اومدن . چن سمت چانیول دوید و محکم بغلش کرد و چانیول، آخ بلندی کشید

_آه لعنتیی زخممو باز کردییی .اون یکی که با چشماش میخواد بکشم و توام با دستات؟؟ دوستی شما از دشمنی بدتره

چن خندید و دستشو تو موهای چان فرو برد

- رفیققق خوشحالم که زنده ایی دیگه داشتم قطع امید میکردم ازت . دندون تیز کرده بودم رئیس بعدی دایره بشم

چانیول نیشخندی زد
_ منفعت طلب

لیسا سری برای چن و لی تکون داد و به چان
نگاه کرد

_قربان من میرم بیرون باید به کارای اداره برسم . شب حتما برمیگردم

لى به لیسا نگاه کرد

_تو خسته ای افسر مانوبان . بهتره استراحت کنی . من و چن امشب مراقب رفيق عزیزمون  هستیم

ليسا سری تکون داد و بیرون رفت و چشمای مشتاق لي اونو تا دم در ، بدرقه کرد

به محض خروجش از در چان بلند خندید

- اوکی رفیق . مطمئنم نیتت واقعا مراقبت از رفیق تیرخوردته

لى درو بستو سمت چان اومد

_هی عوضی تو دقیقا داشتی چه غلطی میکردی ؟؟

چان خندید

_ اوه در واقع لیسا داشت منو لخت میکرد. خوبه که رسیدید وگرنه ممکن بود مورد تجاوز ، واقع شم

چن با خنده پس گردنی به چان زد

- خفه شو چان اینقد لی رو اذیت نکن . میدونی که عین حیوون عاشق افسر مانوبانه؟؟

چشمای لی از این تشبیه گشاد شد و سکوت کرد .چان خندید

- رفیق عاشقم .من با عشقت هیچ گه خاصی نمیخوردم فقط داشت لباسمو در میاورد

لى خیز برداشت سمت چان و چان بلند خندید

- اوکی اوکی . آروم باش فقط میخواستم لباسمو عوض کنم

لى بهش چشم غره رفت و خودش با خشونت تمام لباس چانو عوض کرد

چن خندید و روی صندلی کنار تخت ولو شد

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now