پارت ۷۹

1.2K 467 136
                                    

روی پنجه پاهام بلند شدم و دستم رو دور گردن چانیول حلقه کردم و تشویشی که توی دلم بود روی صدای خشدارم هم تاثیر گذاشت.

_ چان...میشه نری؟؟ من...دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم

دست های بزرگ و گرمش دو طرف گونم قرار گرفت و خط رویش موی کنار گوشم رو نوازش کرد

_ چیزیم نمیشه بک. یه کم دیگه هم باید تحمل کنی عزیزم

دستم رو روی انگشت هاش فشردم و انگار که هر لحظه قرار بود اون گرما رو برای همیشه از دست بدم

_ نمیتونم چان...هر بار که پات رو از در خونه اونطرف میزاری یه صدای وحشتناکی توی سرم میگه که دیگه هیچ وقت قرار نیست برگردی. تو با چشم هات دیدی سهون چقدر بی وجدانه. اون یه بلایی سرت میاره چان. اون الان بیشتر از تو از من نفرت داره. به خدا که یه بلایی سرت میاره تا زندگی منو داغون کنه

چانیول پیشونیش رو به پیشونیم فشرد و سرم رو بوسید و توی بغلش فشار داد. میخواست بهم اطمینان بده. میخواست قلبم رو آروم کنه اما دیگه نمیشد

_ بک....تو یادت نرفته که من کی هستم؟ من افسر پارک هستم. رئیس دایره جنایی ۸ نفره ای که تنها وظیفش نابودی فاسد ترین باند تجارت و قاچاق دارو و مواده. این از اولین روزی که من این پرونده رو قبول کردم تبدیل به وظیفم شد و من هرگز از زیرش شونه خالی نمیکنم.
شغل و وظیفم حالا با نفرت های شخصیم، با کسی که عاشقشم، با گذشتم، با کل زندگیم گره خورده . مهم نیست دلیل واقعیم از نابودی باند اوه، نفرتم از جیسانگ یا پسر لعنتیش باشه یا هر دلیل دیگه ای....در نهایت تنها کسی که میتونه اون هارو نابود کنه منم و من هم حتما این کارو میکنم.
به هر قیمتی که شده. تو بهتر از من میدونی که از دست اون خلاص نمیشی، آدم کثیفی مثل اوه سهون، نباید اجازه داشته باشه توی این هوا آزادانه نفس بکشه و به جنایت های بعدیش فکر کنه.
شاید دلایلم برای نابودی اون، شخصی باشه اما قسم میخورم اگر هرگز با توهم آشنا نمیشدم و زندگیم اینطور بهت وصل نمیشد باز هم برنامه اصلی من نابودی جیسانگ و تمام تشکیلاتش بود.
لطفا مقصر دونستن خودت رو تمومش کن چون این شغل و وظیفه ی منه ‌. قول میدم تا آخرین توانم خودم رو زنده نگه دارم و از تو محافظت کنم. اما هیچ وقت از من نخواه که مثل یک ترسو عقب بکشم و بزارم اون عوضی بیشتر از این، نابودی به بار بیاره. متاسفم که با گفتن این حرف نگرانت میکنم اما اوه سهون...کشته میشه...اون هم با دست های من

هیچ وقت به این وضوح، صحنه های ترسناکی رو جلوی چشم هام تصور نکرده بودم. صحنه ی مرگ، خون، قتل. انگار توی ناخوداگاه های ذهنم هم تصور نمیکردم لحظه ای برسه که این حرف ها به حقیقت تبدیل بشه. اونقدر جلو بریم که به این نقطه برسیم و حالا اولین باری بود که داشتم صحنه هایی که چانیول ازشون حرف زد رو تصور میکردم. صحنه مرگ سهون.

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now