پارت ۶

2.2K 695 73
                                    

_ جذابم . ولی اینطوری زل نزن

نگاهم رو از صورتش گرفتم و پرویی زیر لب نثارش کردم .

باید پامیشدم و میرفتم اما در عوضش روی میز خم شدم و شربتو برداشتم به سهون نگاه کردم

بهش لبخندی زدم و شربت خوش رنگش  رو یک نفس سر کشیدم  و لیوان خالیش رو روی میز گذاشتم

_ بیشتر از تصورم خوش مزه بود

سهون بی خیال خوابیدن شد و روی تخت نشست و از روی پاتختی پاکت سیگارش رو برداشت

صدای تیک فندکش همزمان بود با پوک اولی که به سیگار زد و دودش رو سمت مخالفم فوت کرد .

از بوی سیگار  خوشم نمیومد ولی کی جرات داشت به سهون بگه سیگار نکش؟

از جام بلند شدم و به طرف در رفتم با صداش متوقف شدم

_لیوانتو ببر

شونه ای بالا انداختم

_ قیافم شبیه کلفت های عمارته؟

با صدای محکمی گفت

_ دوست داری کاری کنم که شبیه کلفت های عمارت بشی؟

خندیدم و سمت پاتختی رفتم

_ راستش نه. زیاد دوست ندارم

لیوان رو برداشتم و به چند قطره شربتی که ته گلس مونده بود نگاه خبیثی انداختم‌ . همینطوری نمیشه که خشک خشک زور بگه.

شربت رو با ضرب روی صورتش ریختم و حین فرار داد زدم

_ حالا میتونم ببرمش ارباب سهون

..........

صدای صحبت کردن میومد و انگار مهمون های جیسانگ رسیده بودن. بعد اینکه زیرشلواری گشاد و راه راهم رو با یه لباس مرتب عوض کردم و بیرون رفتم

از بالای پله ها سالن رو نگاه کردم . اولین کسی که دیدم نامجون، پسر لیلیم  بود . پیرهن زرد قناری که پوشیده بود باعث شد دهن کجی کنم‌ . احتمالا توی خزتیپی با سوهو رقابت میکرد .

شین هی همسر لیلیم ، کنار جیسانگ ایستاده بود و با نگاهش لاس زیرپوستی میزد  لیلیم  هم مثل سیب زمینی کنار جیسانگ بود و باهاش خوش و بش میکرد

نامجون سرش رو بلند کرد و چشم هاش به من افتاد که از بالای پله ها داشتم دیدشون میزدم.

از پله ها پایین رفتم و بلند بهشون سلام کردم . لیلیم که به رسم جیسانگ فقط نگاه کوتاهی بهم انداخت و به طور کل نادیدم گرفت اما نامجون با لبخند بلند بالایی ازم استقبال کرد

_ از بالا دید زدن ، هیجان انگیز تره جناب بیون؟؟

اشاره ای به چند دقیقه قبل کرد و من دهن کجی کردم و تا روی زبونم اومد بگم آخه قناری، چیزیم برای دید زدن نداری اما جلوی خودم رو گرفتم . باهاش دست دادم و سرم رو سمتش کج کردم

🩸red embrace🩸Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt