پارت ۸۰

1.5K 509 323
                                    

جلوی خونه ی سهون شی ایستاده بود و به متن پیام چشم دوخته بود. هوا هنوز روشن بود و اون حتی دانشگاه هم نرفته بود. باید وقتی داخل میرفت که مطمئن شده باشه که سهون شی رو دوست داره.

اون سهون شی رو دوست داشت . از همون بار اولی که ناجیش شد و توی تاریکی چشمش به اون دو حلقه ی سرد خورد...انگار که در گذشته زندگی طولانی رو کنارش گذرونده و قلبش حس تپش و درد گرفته بود.

سهون شی کسی بود که لوهان فقط با دیدن چشم هاش به اون اعتماد کرد. اون مرد میگفت چشم های ترسناکی داره اما توی نظر لوهان...اونها نقطه امنی بودن .

نمیدونست چی پشت اون در، انتظارش رو میکشه اما زنگ در رو زد و چند ثانیه بعد، این مرد یخی بود که با ظاهر کاملا متفاوت، در رو براش باز کرد و با چشم های خالی که دو دو میزد به پسر دستپاچه جلوی در نگاه کرد و زمزمه کرد

_ پس عاشقم شدی...لو...هان

گونه های پسر کوچکتر رنگ گرفت و نمیتونست بفهمه مرد یخی چرا اینقدر آشفتست. چشم هاش سرخ بود و روی دست هاش رد زخم بود. موهاش آشفته بود و مرد یخی....هنوز هم توی نگاهش جذابیت نفسگیری داشت.

سهون کنار رفت و لوهان به دنبالش با قدم های خجالتی داخل رفت. خونه بوی تلخ سیگار میداد و روی میز، پر از پوکه سیگار بود. نقاشی زیباش به دیوار تیره رنگ خونه سهون شی ، آویزان بود و نگاه لوهان به شمع های نیمه سوخته روی کانتر افتاد. هیچ چیزی عادی نبود و خونه پر از سکوت مرگبار بود.

کولش رو بغل کرد و به سهون که گوشه در ایستاده بود نگاه کرد

_ چرا اینقدر...سیگار کشیدی سهون شی؟؟

سهون صادقانه گفت

_ چون بهش نیاز داشتم

_ این شمع ها....برای چیه؟

نگاه سهون خالی بود.

_ برای پدرم

_ پدرتون....چش شده سهون شی؟؟

دست هاش مشت شد و به اون صورت زیبای ظریف نگاه کرد

_ اون...مرده

کوله از دست لوهان شل شد و کنار مبل افتاد . چندین ثانیه طولانی سکوت کرد و مغموم لب زد

_ من...من واقعا...متاسفم

سهون به اون صورت خیره شده بود و دنبال شباهتی از چهره نفرت انگیز برادرش میگشت...اما پیدا نمیشد.
قدم هاش رو به لوهان نزدیک تر کرد و توی فاصله یک قدمیش ایستاد و با صدای خشکی گفت

_ متاسف نباش...وقتی هیچ کاری ازت برنمیاد

لوهان با ناراحتی به صورت بی حس مرد یخی نگاه کرد. اون اصلا خوب نبود. اون سیگار میکشید. چشم هاش خالی از هر چیزی بود. اون رنج میکشید و لوهان خیلی خوب حس رنج رو میفهمید و میدید. پوسته فولادین سهون، حالا شکافته بود و لوهان بخشی از چهره واقعیش رو میدید

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now