با وحشت مسیر خونه رو طی میکرد. مبایل لعنتیش باطری خالی کرده بود و حتی نمیتونست پلیس رو خبر کنه . با خونش فاصله زیادی داشت.
وقتی به اون مخروبه لعنتی رسیده بود تک به تک اونهارو دستگیر کرده بود و در به در دنبال سهون لعنتی بود . اون فرار کرده بود و چانیول وقتی فهمید با وحشت از اونجا بیرون زد
شماره بکهیون رو گرفت اما قطع شده بود و گوشی لعنتیش خاموش شده بود. لوهان و بک هردو خونه بودن و اولین مقصد اون حرومزاده اونجا بود.
وقتی به خونه رسید با جنازه تک تک محافظ هاش رو به رو شد و نفسش سنگین شد. داخل که رفت لوهان وحشتزده رو دید که از ترس به خودش میلرزید و تمام سرامیک ها خونی بود.
دست چانیول به لرزه افتاد. لوهان رو بغل کرد و التماس میکرد اونطور نباشه
_ بک...بک کجاست لو؟؟
لوهان با هق هق نالید
_ اون...اون بردش...اون بهش شلیک کرد....هیونگ نجاتش بده
چانیول دیوانه شده از خونه بیرون اومد. گوشی لوهان رو برداشت و پلیس رو خبر کرد. سرش رو محکم فشار داد و چطور باید بکهیونش رو پس میگرفت؟ چطور باید نجاتش میداد؟؟
ردیابی که قبلا روی ساعتش زده بود توی ذهنش اومد. کلید لعنتیش توی اتاق بود و چند دقیقه طول کشید پیداش کنه و با صفحه نمایش ماشین دنبالش کنه. خیلی دور بودن و چطور باید میرسید؟ چانیول نفس نفس میزد. تمام طول مسیر رو وحشتزده بود و با خونه بدون بکهیون و خون پخش شده روی زمین مواجه شده بود.
قلبش داشت منفجر میشد و چطور باید بکهیون رو نجات میداد؟ سرعت ماشین رو بیشتر کرد. چرا به اون لعنتی نمیرسید؟؟
نقطه قرمز مسیر بیراهه ای رو میرفت و هر لحظه چانیول رو وحشتزده تر میکرد. اونقدری سریع نمیرفت و انگار انتظار چانیول رو میکشید. بکهیونش توی ماشین اون لعنتی بود و میتونست بفهمه حرکت ماشین رو کند کرده تا چانیول بتونه برسه بهشون
حالا توی فاصله کمی از اونها بود و جاده خطرناکی که توش وارد شده بود شبیه پیج مرگ بود. یک سمتش دره عمیق و یک سمتش کوهستان بود.
سرعت ماشین رو بیشتر کرد و بالاخره تونست ماشین مشکی لعنتی با شیشه های دودی رو تشخیص بده
انگار که اون لعنتی دیده بودش که با سرعت دیوانه واری ازش فاصله گرفت و چانیول رو بیشتر وحشتزده کرد. بکهیون توی ماشینش بود و اون لعنتی... اومده بود که بمیره؟؟
باید جلوش رو میگرفت. از ماشین ها وحشیانه سبقت میگرفت و صدای بوق های بلندی جاده رو پر کرد و نه برای سهون دیوانه شده و نه برای چانیول اهمیتی نداشت.
اون لعنتی میخواست چه غلطی بکنه؟؟ نگاه سهون از پنجره به حرکت ماشین چانیول بود و با چشم دنبالش میکرد.
YOU ARE READING
🩸red embrace🩸
Fanfictionآغوش سرخ_red embrace کاپل ها:چانبک_سهبک_ کريسهو _کایسو ژانر: مافیا_ رمنس_ اسمات_ انگست نویسنده:nehan وضعیت: تکمیل شده خلاصه: عشق حتی اگه زیر خاکستر نفرت باشه باز هم جوانه میزنه. بکهیون زیرمجموعه ی باند خطرناک اوه و جزو امواله شخصی سهون، رئیس خشن ب...