پارت ۸۴

3K 642 719
                                    

با وحشت مسیر خونه رو طی میکرد. مبایل لعنتیش باطری خالی کرده بود و حتی نمیتونست پلیس رو خبر کنه . با خونش فاصله زیادی داشت.

وقتی به اون مخروبه لعنتی رسیده بود تک به تک اونهارو دستگیر کرده بود و در به در دنبال سهون لعنتی بود . اون فرار کرده بود و چانیول وقتی فهمید با وحشت از اونجا بیرون زد

شماره بکهیون رو گرفت اما قطع شده بود و گوشی لعنتیش خاموش شده بود. لوهان و بک هردو خونه بودن و اولین مقصد اون حرومزاده اونجا بود.

وقتی به خونه رسید با جنازه تک تک محافظ هاش رو به رو شد و نفسش سنگین شد. داخل که رفت لوهان وحشتزده رو دید که از ترس به خودش میلرزید و تمام سرامیک ها خونی بود.

دست چانیول به لرزه افتاد. لوهان رو بغل کرد و التماس میکرد اونطور نباشه

_ بک...بک کجاست لو؟؟

لوهان با هق هق نالید

_ اون...اون بردش...اون بهش شلیک کرد....هیونگ نجاتش بده

چانیول دیوانه شده از خونه بیرون اومد. گوشی لوهان رو برداشت و پلیس رو خبر کرد. سرش رو محکم فشار داد و چطور باید بکهیونش رو پس میگرفت؟ چطور باید نجاتش میداد؟؟

ردیابی که قبلا روی ساعتش زده بود توی ذهنش اومد. کلید لعنتیش توی اتاق بود و چند دقیقه طول کشید پیداش کنه و با صفحه نمایش ماشین دنبالش کنه. خیلی دور بودن و چطور باید میرسید؟ چانیول نفس نفس میزد. تمام طول مسیر رو وحشتزده بود و با خونه بدون بکهیون و خون پخش شده روی زمین مواجه شده بود.

قلبش داشت منفجر میشد و چطور باید بکهیون رو نجات میداد؟ سرعت ماشین رو بیشتر کرد. چرا به اون لعنتی نمیرسید؟؟

نقطه قرمز مسیر بیراهه ای رو میرفت و هر لحظه چانیول رو وحشتزده تر میکرد. اونقدری سریع نمیرفت و انگار انتظار چانیول رو میکشید. بکهیونش توی ماشین اون لعنتی بود و میتونست بفهمه حرکت ماشین رو کند کرده تا چانیول بتونه برسه بهشون

حالا توی فاصله کمی از اونها بود و جاده خطرناکی که توش وارد شده بود شبیه پیج مرگ بود. یک سمتش دره عمیق و یک سمتش کوهستان بود.

سرعت ماشین رو بیشتر کرد و بالاخره تونست ماشین مشکی لعنتی با شیشه های دودی رو تشخیص بده

انگار که اون لعنتی دیده بودش که با سرعت دیوانه واری ازش فاصله گرفت و چانیول رو بیشتر وحشتزده کرد. بکهیون توی ماشینش بود و اون لعنتی... اومده بود که بمیره؟؟

باید جلوش رو میگرفت. از ماشین ها وحشیانه سبقت میگرفت و صدای بوق های بلندی جاده رو پر کرد و نه برای سهون دیوانه شده و نه برای چانیول اهمیتی نداشت.

اون لعنتی میخواست چه غلطی بکنه؟؟ نگاه سهون از پنجره به حرکت ماشین چانیول بود و با چشم دنبالش میکرد.

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now