پارت۵۷

2K 633 331
                                    

توی نقطه ی خلا بودم. نقطه ای که نفس نمیکشیدم اما صدای خس خس سینم رو میشنیدم . اشک نمیریختم اما کل صورتم خیس بود . همه ی وجودم نفرت رو فریاد میزد اما قلبم داشت از سینم درمیومد

از لمس لب های درشت و داغی که روی لب های زخمیم بود متنفر بودم اما زیر دستش خشک شده بودم .

التماس کردم . به مغزم التماس کردم به یاد بیاره . روزی که پدرم مرد رو.  روزی که به زور به خونه ی جیسانگ فرستاده شدم رو . روزی که دیگه هیچ وقت لبخند پدرم رو ندیدم رو . لحظه ای که خون از بدنش جاری شده بود  رو . لحظه ای که درد میکشید رو

وقتی پدرم درد میکشید به چی فکر میکرد؟ لحظه ای که فهمید تا چند دقیقه دیگه چشم هاش برای همیشه بسته میشه ‌. اون لحظه چقدر دلش میخواست من رو ببینه؟ اون لحظه با خودش فکر میکرد آخرین باری که پسرش رو بغل کرده کی بوده؟؟

حتما پدرم میخواسته یک بار دیگه هم منو ببینه . اون آرزو داشته یک بار دیگه هم من رو بغل کنه . احتمالا از اینکه قراره بمیره و هرگز نتونه من رو ببینه بیشتر از مرگش غصه خورده

اگه میدید من روزی با کثیفی تمام قراره توسط کسی بوسیده بشم که با بی رحمی ، شاهد آخرین نفس های پدرم بود چی میشد؟؟

میخواستم به یاد بیارم لحظات وحشتناک زندگیمو . وقتی تنم دریده شد. وقتی رها شدم . من رها شدم درست همون روزی که گفتم بدون تو میمیرم و جوابم این بود

_ پس فقط بمیر .

من مرده بودم ‌. من به دست های همین مردی کشته شدم که حالا میلرزید . همین دست هاب کثیفی که گردنم رو لمس میکنه روزی نفس پدرم رو برید روزی دست های من رو ول کرد .

مغزم داشت بهم التماس میکرد . مغزم داشت به ضربان کر کننده ی قلبم التماس میکرد ‌. التماس میکرد سهون هر لحظه ممکنه برسه ‌. التماس میکرد این دست ها بابات رو کشته . التماس میکرد تو حاضر شدی هرزه ی سهون بشی تا این نفس رو قطع کنی .

با کرختی ضربه ی محکمی به سینش کوبیدم و چانیول با بهت کمی عقب رفت

توی چشم هاش نگاه کردم و جملاتی روی لبم جاری شد

_ عشق وجود نداره . میدونی کی فهمیدم؟ وقتی زیر تن سهون آه و ناله میکردم تا تورو بکشه . وقتی بین اون آه و ناله ها با لذت هر شب مردنت رو تصور میکردم

زخم میزدم . باید زخم میزدم و زخمم اونقدر کاری بود که دست چانیول از توی صورتم پایین افتاد ‌.

چشم های درشتش حالا درست مثل پسربچه ای بود که ترسیده . رها شده . درد میکشه . درد میکشه چون لایق درد کشیدنه .

_ میخوای بری؟ بری پیش اون؟؟

ضربه محکمی به سینش کوبیدم

_ برو بیرون . از زندگیم گورت رو گم کن . از کابوس هام گورت رو گم کن . از...از قلبم گورت رو گم کن

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now