پارت ۶۵

2.1K 669 325
                                    

_ میخوای...چیکار کنی؟

_ فرار

سرش رو به طرفین تکون داد

_ اینکارو...نکن...اون عوضی...گیرت میندازه و..

_ چیزی نگو چان. زیاد وقت نداریم. اگه سهون بلایی سرت بیاره منم زنده نمیمونم. خواهش میکنم فقط کمکم کن. چشم هاتو ببند و هیچی نپرس

قبل از اینکه فرصت واکنش داشته باشه فریاد زدم

_ کاییی....بیا اینجاا....این یارو....نفس نمیکشههه

کای سراسیمه داخل اومد و به چهره آشفتم نگاه کرد

_ نفس نمیکشه؟ یعنی چیی؟؟ اون ....

با وحشت ساختگی گفتم

_ تکون نمیخورههه....اون مرده؟؟

کای به سرعت جلوی چانیول زانو زد و من خودم رو عقب کشیدم . چانیول روی زمین دراز کش شده بود و دست کای، سمت بینش رفت و چشم هاش گشاد شد

_ نفس نمیکشه...بزار نبضشو چک کنم...

میله آهنی کنار دیوار رو چنگ زدم . پشت سر کای بودم و من رو نمیدید . دست هام از ترس میلرزید اما این آخرین شانسم بود...به کای نزدیک شدم و همزمان سرش رو بالا آورد

_ بک این که زند....

میله رو توی سرش کوبیدم و کای فریاد خفه ای کشید و میله از دستم افتاد و با وحشت به خونی که از سرش راه گرفت نگاه کردم . من...کای رو کشته بودم؟؟

میله از دستم روی زمین رها شد و صداش، توی کل سوله پیچید. باریکه ی خونی که از سر کای جاری شده بود جلوی پاهام رسید و گوشه ی کفشم رو خونی کرد.

دستم رو جلوی دهانم فشردم و به چشم های بسته ی کای خیره شدم و با صدای ضعیفی زمزمه کردم

_ من...اونو کشتم؟؟؟

چشم هام بین پلک های نیمه باز چانیول و پلک های روی هم افتاده ی کای، میچرخید و سر جام خشک شده بودم.

با صدای ضعیفی نالیدم

_ باید ازین جا بریم...من...اونو کشتم

چان به سختی، بدنش رو از زمین فاصله داد و روی زانوش نشست ‌. وقتی دستش سمت صورت کای رفت نالیدم

_ اون دوست قدیمیم بود

دست زخمی چانیول جلوی بینیش قرار گرفت و به تپش قلب من اضافه شد

_ زندست بک...آروم باش

بی اختیار لبخند نصفه و نیمه ای زدم

_ نفس میکشه؟

چانیول سرش رو تکون داد و با صدای گرفته ای گفت

_ زندست . الان....دیره که بخوام تمومش کنی و برگردی اتاقت

سرم رو تکون دادم و قدمی سمت چانیول برداشتم

_ تمومش میکنم و برمیگردم اتاقم

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now