پارت۶۰

2.1K 656 373
                                    

سینم خس خس میکرد . دستم روی شیشه خورده های کمد فشرده میشد اما سوزشی رو حس نمیکردم

تفنگ سهون ، هنوز هم به سمتم نشونه رفته بود و من به رگ های برآمده دستی که تفنگ رو فشرده بود نگاه میکردم. شاید دقایق پایانی زندگیم بود .‌

با صدای ضعیفی لب زدم‌

_ میخوای منو بکشی؟

سکوت کرد و خشاب تفنگ رو کشید و دستش روی ماشه رفت .‌ تفنگی که آماده ی شلیک بود و لبخند تلخی روی لب هام ظاهر شد . دیگه تلاشی نمیکردم. دیگه نمیخواستم برای زنده موندن تلاشی بکنم . دیگه نمیخواستم از چیز هایی حرف بزنم که کسی باورشون نداره . دلایلی رو به زبون بیارم که کسی حاضر به شنیدنشون نیست

چشم هام رو بستم .‌ هیچ چیزی رو حس نمیکردم. انگار که تهی ام . انگار توی این ونیا نیستم و فقط جسممه که اونجا رها شده

_ من رو بکش . همونطوری که میخواستی

صدای خشک و بدون تردیدش رو شنیدم

_ میکشمت .

با قدم های شمرده جلو اومد و ضربان قلبم متوقف نمیشد. هنوز هم میترسیدم. مهم نبود چه بلاهایی سرم بیاد من هنوز هم از کشیده شدن ماشه ی اون تفنگ، وحشت داشتم .

سهون جلوی پاهام متوقف شد و نگاهم به‌ کفشش بود. تفنگ روی پیشونیم‌ فشرده شد و سردی فلزش از مغز استخانم عبور کرد

_ داری چه غلطی میکنی اونجا؟؟

با تردید سرم رو بلند کردم تا حرفی بزنم اما انگار مخاطب سهون، من نبودم چون نگاه طوفانیش به در، خیره بود و چند ثانیه بعد، جنی با صورت آشفته جلوی در ، ظاهر شد

_ ه...هیچی ارباب. کاری نمیکردم. فقط...

از صورت آشفته و من منی که میکرد مشخص بود حرف های سهون رو شنیده و من هم باید خودم رو مرده فرض کنم چون اگر سهون من رو نمیکشت حتما جیسانگ این کار رو میکرد .

سهون به یقم چنگ انداخت و از روی شیشه خورده ها بلندم کرد و روی تخت، هلم داد و با دست، برام خط و نشون کشید

_ میتمرگی همینجا تا برگردم

سرم رو تکون دادم و با پشت دست، بینی و لب خونیم رو پاک کردم . سهون با قدم های بلند، سمت در رفت و بازوی جنی رو محکم چنگ زد . طوری که آخش دراومد

_ بیا اینجا ببینم داشتی چه غلطی میکردی؟

در رو محکم به هم کوبید و قفلش کرد .‌ دیگه نایی برای آه و ناله نداشتم . گوشه ی تخت کز کردم و خونریزی بینیم رو نادیده گرفتم . بدنم درد میکرد .‌ جاهایی که سهون با بی رحمی مشت زده بود درد میکرد . اون من رو نمیکشت . اگر میخواست بکشه قبل از اینکه اتاق رو ترک کنه این کار رو میکرد .

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now