پارت ۷۸

1.5K 527 382
                                    

_ اوه جیسانگ مرده

سوهو خشک شده به گزارشگری که از صحنه حادثه مصاحبه میکرد خیره شده بود. چی داشت به سرشون میومد؟ اون اوه جیسانگ لعنتی....واقعا مرده بود یا این هم یه نقشه جدید از طرف خودش بود؟

صحنه گزارش شده یکی از خیابون های معروف سئول بود و لاشه ماشین نیمه سوخته جیسانگ کنار وسایل شخصیش و دی ان ای تایید شدش نشون میداد که همراه ماشینش منفجر شده و به درک رفته .

اون مرد لعنتی، یکی از ضلع های اصلی قدرت مافیای این کشور بود و چطور ممکن بود به این سادگی ها کشته بشه؟ اصلا چطور ترور همچین آدمی ممکن بود؟

درست دوازده روز پیش بود که همراه بکهیون، به مراسم خاکسپاری سروان ژانگ یی شینگ، همکار افسر پارک رفته بود و از دیدن اون مرد قوی، توی اون وضعیت، حسابی جا خورده بود.

انگار که چیزی از افسر پارک جز یک جسم خالی باقی نمونده بود. تمام طول مدتی که توی ارامگاه کنار بکهیون بود، افسر پارک حتی متوجهش نشد. در واقع اون هیچ کس رو نمیدید. دیگه حتی بکهیون رو هم نمیدید و سوهو خیلی واضح کینه مخفی شده توی نگاه سرخش رو میدید. یعنی ممکن بود افسر پارک توی این کار دست داشته باشه؟

کشتن جیسانگ به این سادگی ها اتفاق نمیفتاد و حتما یک تیم قوی و برنامه ریزی شده از قبل، نقشه سوقصد بهش رو ترتیب داده بودن.

امیدوار بود این قتل، به افسر پارک مربوط نباشه اما احتمالش خیلی زیاد بود. اون آدم طبق حرف های بکهیون، از هیچ کاری ترسی نداشت و چندان هم به شغلش پایبند نبود پس امکانش زیاد بود که افسر پارک با همکاری کسانی، این قتل برنامه ریزی شده رو انجام داده باشه.

مرگ اون آدم اصلا ناراحتش نمیکرد و درست مثل یک لکه نجاست بود که حالا از روی زمین پاک شده اما این قتل، قطعا شروع یک طوفان بزرگ بود.

سوهو به خوبی از رابطه جیسانگ و پسرش سهون خبر داشت و اوه سهون....حالا میتونست تصور کنه ممکنه دست به چه کارهایی بزنه. مطمئنن اولین هدفش بکهیون و افسر پارک بود و سوهو به شدت نگران بود.

هنوزم امیدوار بود این قتل به چانیول ربطی پیدا نکنه و بیشتر از این باعث پیچیده شدن اوضاع نشه. چندین بار به بکهیون زنگ زده بود و معلوم نبود کجاست که برنمیداره.

مطمین بود بکهیون هم درست به اندازه ی خودش ترسیده. چون این بکهیون بود که اوه سهون واقعی رو میشناخت. خیلی بیشتر از سوهو. حال افتضاح بکهیون رو تصور میکرد و بیشتر از هر وقت دیگه ای دلش آشوب بود . کریس ناپدید شده بود و میتونست حدس بزنه الان کجاست. قرار بود اوضاع بدتر از این بشه و کاملا حسش میکرد.

***********
صدای چک چک خون، سکوت سنگین اتاق رو بهم میزد. درست مثل صدای سوت کشیدن گوش، توی خلا

🩸red embrace🩸Où les histoires vivent. Découvrez maintenant