پارت ۷۵

1.8K 510 296
                                    

لوهان هول شده به دست سهون که هنوز فاصله کمی از صورتش داشت و چنگال بین انگشت هاش فشرده میشد نگاه کرد و بی مقدمه دست یخ شدش رو روی دست مشت شده سهون گذاشت و کلمات با سرعت فکر نشده ای روی زبونش اومد

_ سهون شی تو خیلی قوی هستی

سهون ابرویی بالا انداخت و چنگال لوهان رو آروم توی بشقابش گذاشت و دستش رو عقب کشید

_ اینطور فکر میکنی؟

_ اونقدر سریع، چنگال رو گرفتی که من حتی نتونستم واکنشی نشون بدم

_ تو هم میخوای قوی باشی؟

لوهان چنگال رو که انگار داغی دست سهون، روش هک شده بود لمس کرد و از افکاری که توی سرش اومد صورتش در هم شد و آه آرومی کشید و توی چشم های مرد یخی، نگاه کرد

_ میخوام قوی باشم‌‌‌....سهون شی

افکار مرموز سهون به شکل یک نیشخند کوچک کنار لب هاش نمایان شد

_ این چیزیه که واقعا میخوای؟

لوهان با گذر از گذشته تاریکش با افسوس گفت

_ همیشه میخواستم اما من...

سهون نزاشت حرف لوهان تموم بشه . اون پسربچه، زیادی احمق بود و این؟ برای سهون، حسابی لذت بخش شده بود. افکار لوهان رو جلوی چشمش میدید. شاید اتفاقات ۸ سالگیش رو. اون پدر بک رو خوب به یاد داشت و اگر زندگی، بهش یک وجدان، هدیه میکرد، همین لحظه از اینجا، روی این میز و رو به روی این پسربچه زیبای ساده لوح ، دور میشد و هیچ وقت برنمیگشت. با لذتی که توی تمام عضلاتش ریخته بود به اون صورت معصوم و متفکر، با دست هایی که زیر گلوش زنجیر شده بود، نگاه کرد

_ میخوای کمکت کنم ؟؟

لوهان ابدا انتظار چنین حرفی رو نداشت. مرد یخی، میخواست بهش کمک کنه؟ توی چشم های سهون شی، اونقدر دیده میشد که چنین چیزی بهش بگه؟ با ذوقی که ناشیانه سعی میکرد پنهانش کنه و تعجب آمیخته ای گفت

_ برای قوی بودن؟

_ همینطوره

لوهان با انگشت اشاره، به جایی نزدیک سینه سمت چپ سهون، جایی که هنوز بی ضربان بود اشاره کرد

_ یعنی‌‌‌....درست مثل شما...قوی بشم؟

_ درست مثل من

لوهان بی معطلی سرش رو تکون داد

_ میخوام...سهون شی

سهون پوزخندی زد و به صورت مصمم پسربچه نگاه کرد. مثل اون بودن؟ هیچ کس تا به حال توی زندگیش، چنین چیزیو نخواسته بود

_ چرا میخوای مثل من شی؟

_ نمیدونم....شاید...شما همون چیزی هستید که نیمه ی پنهان من میخواد سهون شی

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now