پارت ۷۰

2.1K 573 288
                                    


با وحشت سر جام سیخ نشستم اما چانیول به کمرم فشاری وارد کرد و به کارش ادامه داد

_ کاری داری بیونگ؟؟

_ بله قربان.برگه های اعتراف هوانگ و چبجول رو براتون آوردم

_ چند لحظه منتظر بمون

حرکت دستش رو سریع تر کرد و بعد از چند ثانیه به اوج رسیدم و دست چانیول از توی شلوارم بیرون اومد و با آرامش تمام، دستش رو با دستمال پاک کرد و سمت در رفت .

خودم رو گوشه ی صندلی جمع کردم و نفس های تندم رو بیرون میدادم. برگه هارو از اون سرباز گرفت و طوری که انگار، هیچ اتفاقی نیفتاده، بهم لبخند عادی زد و مشغول کارش شد .

چندین ساعت رو روی اون صندلی نشسته بودم و به اخم های کمرنگ چانیول حین کار و رفت و آمد های اتاقش نگاه میکردم. طوری با آرامش و جدیت مشغول بود که حس میکردم وجود من و اتفاقات شرم آور چند ساعت قبل رو به کل فراموش کرده و این عجیب نبود. اون پارک چانیول بود‌ ؛ قرار نبود مثل همه باشه.

میدونستم مهم ترین پروندش مربوط به جیسانگه اما نزاشت من چیزی بفهمم و وقتی با سروان ها و گروهبان ها جلسه داشت از اتاق خارج شد و تا دو ساعت برنگشت. تا حالا جدیتش رو موقع انجام کار ندیده بودم و حالا این نگران کننده بود. هر چقدر چانیول جلوتر میرفت ، من بیشتر خطر رو حس میکردم. چون یک سمت ماجرا، سهون بود و اون کاملا خطرناک بود.

...........

روی مبل نشسته بودم و نی آب پرتقال توی دستم رو با صدا مک میزدم و به صورت آروم چانیول نگاه میکردم. کتابی دستش بود و بدون دغدغه داشت کتاب میخوند. نمیفهمیدم توی این شرایط چطور میتونه آروم باشه و تمرکز کنه.

_ چان...خوندن اون کتاب کوفتیو تمومش کن

کتاب رو از جلوی چشمش فاصله داد و با لبخند پت و پهنی گفت

_ انگار به خاطر صبح هنوز ازم دلخوری

کنترل رو سمتش پرت کردم

_ خفه شو . اگه برادرت قرار نبود بیاد بهت دلخوری رو نشون میدادم عوضیه منحرف

بلند خندید و نگاه من به چال گونش ثابت موند

_ من منحرفم یا تو ؟؟ اون که با نگاهش داشت بهم التماس میکرد براش جق بزنم کی بود؟؟

با دهان نیمه باز نگاهش کردم و لگدی براش پرت کردم

_ من به توی عوضی التماس نکردم . خودت ترسیدس اون همکارای به درد نخورت منو با یه دیک راست شده ببینن و آبروت بره... البته که میرفتت . اینطوری همه میفهمیدن چه منحرفی هستیو و با یه آدم خل وضع، چه کارا کردییی

_ خوب تو نقشت فرو رفتیا . دیوونه ی خوشگلم

یقش رو کشیدم و فاصله بینمون رو از بین بردم

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now