پارت ۱۸

2K 574 113
                                    


بکهیون

_زود باش دیگه

چانیول دستمو محکم تر دنبال خودش کشید كل هیکلم خیس بود و پام مدام تو زمین خاکی که حالا تبدیل به گل شده بود فرو میرفت.

انگار به یه روستا رسیده بودیم‌.هوا کاملا تاریک بود و بارون،به تندی قبل میبارید .

نور چند تا خونه معلوم بود

دست سرد و خیسم توی دستای خیس چانیول؛فشرده میشد

_اونا میزارن بریم خونشون ؟؟

چانیول که صدای ضعیفی از من شنید طرفم برگشت و بلند گفت

_چی گفتی؟؟

صدام بين صدای تند بارون گم شده بود . تقریبا داد زدم

_اونا مارو تو خونشون راه میدن؟؟؟

شونه بالا انداخت

_فکر نکنم . اما احتمالا اینجا باید به مسافرخونه پیدا شه

شونمو گرفت

_بیا ببرمت جلوی خونه ی یکیشون . تو اونجا وایسا تا من برم یه مسافرخونه پیدا کنم

خب من در واقع ، آدمای این روستای عجیب غریبو میشناختم. اکثرا تو کار قاچاق انسان و مواد و چیزای بد تر بودن . قطعا چانیول هیچ کدومو نمیدونست

چون احتملا تو کل عمرش مشغول امتحان طعم های
مختلف کاندوم  بود و تنها چیزی که تصورش رو نمیکرد شغل واقعی آدم های اینجا بود.

سهون و جيسانگ ، با آدمای این چند تا روستا معاملات داشتن و من با این که نمیشناختمشون میدونستم جای خوبی نیست.

به ساق دست چانیول، چنگ زدم

_نمیخوام، هر جا بری بات میام

منو از خودش جدا کرد

_ اینطوری دوتایی باهم هیچ کاری نمیتونیم بکنیم که. تو رو میبرم خونه یکی از اهالی روستا. بارون که کمتر شد و تونستم یه جا برای خوابیدن پیدا کنم میام دنبالت.

بی توجه به اظهار نظرم مچ دستمو کشید و سمت یکی از خونه ها رفت

سعی کردم دستمو از تو دستش بیرون بکشم

_چانیولل . من نمیرم تو خونه ی تخمی اونااا . منو با خودت ببر

_نکنه فکر میکنی میخوام قالت بزارم و برم؟

شونه بالا انداختم

_ بعيدم نیست

توجهی نکرد و در چوبی و درب و داغون یکی از
خونه هارو زد

_ نگران نباش . تا قبل اینکه به خاطر  گیر افتادن تو این جهنم دره ادبت نکردم ولت نمیکنم

اومدم چیزی بگم که یهو رعد و برق محکمی زد
و همزمان در خونه باز شد و من وحشت زده به
نور رعد، توی صورت مرد جلوی در نگاه کردم

🩸red embrace🩸Où les histoires vivent. Découvrez maintenant