پارت۴۲

2K 567 236
                                    


روی تخت دراز کشیده بودم . از وقتی که تیر خورده بودم چند روزی میگذشت و درد دستم آروم تر شده بود . البته به لطف جراحی بی نقص کریس وو

هنوز هم بی خبر از چان بودم .‌ اون گفته بود باز هم‌ همو میبینیم ؟؟ با همین جملش توی این چند روز خودم رو آروم میکردم .‌

با کمک دست سالمم سعی داشتم روی تخت بشینم .‌همون موقع صدای در اومد

خمیازه اي کشیدم:بیا تو

شیومین‌ با سینی پر از غذا و چشم هایی نگران داخل اتاق اومد

سینی رو کنار تختم گذاشت . اما همچنان بهم خیره بود

_ چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی شیو؟؟

لب هاش آویزون شد

_ باورم نمیشه تیر خوردی بکهیون

لبخند بی جونی زدم

_ خودمم باورم نمیشه . اما درد دستم‌ باعث میشه باور کنم

به سینی اشاره کرد

_ رنگت خیلی پریده . آقا گفت برات غذا بیارم . این سوپ جیگر رو حتما بخور . آقا گفت خیلی خون از دست دادی باید تا چند روز از این بخوری

سرم رو تکون دادم

_ مرسی . میتونی بری

شیومین کنار تخت نشست

_ نمیتونی با دستت کار کنی .‌کمکت میکنم بخوری

هیچ میلی به غذا نداشتم اما دست و پاهام میلرزید و به وضوح حس میکردم بدنم داره کم میاره برای همین به زور چند قاشق خوردم

وقتی شیومین اتاق رو ترک کرد گوشیم رو از کنار تخت برداشتم . قصدم این بود به سوهو زنگ‌ بزنم و همه چیز رو راجب اون کریس ووی عوضی بهش بگم

سوهو شبیه من‌ زندگی نمیکرد. اون زندگی پاکی داشت و حتی کار خلاف، یه جورایی خط قرمز زندگیش بود

پدر اون هم یه نوچه خلافکار جیسانگ بود ولی وقتی باباش مرد سوهو همراه مادرش تا یه مدت ناپدید شد و بعدش هم درگیر بدهی های پدرش شد

اما میدونستم هیچوقت کار غیر قانونی نمیکنه و با کلی بدبختی و زحمت تونست پرستار بشه و روی پای خودش وایسه

برای همین باید بهش میگفتم کسی که اینقدر درگیرش بود واقعا چه آدمیه

شمارش رو گرفتم . و بعد از چند تا بوق برداشت

_ سلام سوهو. بکهیونم

صدای سرخوشش اومد

_ اوه بک . سلام . منتظر بودم بهم زنگ بزنی .

نمیدونستم الان کجاست برای همین با سوئ زن پرسیدم

_ سوهو الان کجایی؟؟

🩸red embrace🩸Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt