چشم های وحشتزدم رو همه جا میچرخوندم . پلیس ها اونجا نبودند.
اتفاقی بود یا اون دورشون کرده بود؟؟ چطور همه چیز اینقدر وحشتناک پیش میرفت؟؟
چرا سهون پیداش نمیشد؟؟ تنهایی باید چه غلطی میکردم؟؟
دست از دویدن برداشتم . چرا میدویدم؟؟؟ از چه کسی فرار میکردم؟؟ آیا همین الان هم زندگیم به انتهای خودش نرسیده بود؟؟
شاید باید همینجا میموندم. اونقدر تاریکی اطرافم بود که دلم میخواست چشم باز کنم و طلوع خورشید رو ببینم
دستم از پشت محکم کشیده شد . با وحشت به عقب برگشتم اما با سهون چشم تو چشم شدم .
توی چشم هاش ترس بود؟؟ نفس نفس میرد . انگار مسیر زیادی رو دویده بود . با ناباوری دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت
_ بکهیون .
با چشم های یخ زده نگاهش کردم
_ کجا بودی؟؟
انگار هنوز باورش نشده بود پیدام کرده به دو تا چشم هام خیره شد و توی یک لحظه سرم رو محکم به سینش فشرد
_ اینجایی...سالمی
بی حرکت موندم . چه اتفاقی داشت میفتاد؟؟ توی کمتر از چند ثانیه سهون رهام کرد و بازوم رو گرفت و سمت جایی من رو کشوند.
تفنگش دستش بود . من رو به خودش چسبوده بود که کسی بی هوا نتونه بلایی سرم بیاره .
همون طور که با تمام سرعت میدویدیم اسلحش رو به اطراف نشونه میگرفت که قافلگیر نشه
وقتی به ماشین سهون رسیدیم جسم بی جونم رو روی صندلی رها کردم و این سهون بود که بدون کلمه ای حرف با تمام سرعت از اونجا دور شد . اما من هنوز از پنجره به اون تاریکی مطلق خیره بودم .
آیا واقعا چانیول رو دیده بودم؟؟ اون بود که من رو فراری داد؟؟. لازم بود همه چیز اینقدر پیچیده شده باشه؟؟؟
نمیدونم دور و برم داشت چه اتفاقاتی می افتاد اما دلم میخواست این همه اتفاقات، یه کابوس بوده باشه و صبح که چشم باز میکنم روی تختم باشم و خدا رو شکر کنم که این کابوس، واقعیت نداشته
اما تمام چیز هایی که حس کرده بودم زیادی دردناک و واقعی به نظر میرسیدند .
اون واقعا پلیس بود؟؟ پس چرا من رو فراری داد؟؟ اصلا من چرا باید اتفاقی با یه پلیس آشنا بشم و همش ببینمش؟؟ اینها همه اتفاقی بود؟؟ یا من بد شانس بودم؟؟ شاید هم کسی این وسط، نقشه ای داشت و من فقط یک وسیله بودم
ترسیده بودم . خودم رو گوشه صندلی جمع کردم و دست هام رو توی هم گره زدم . زیادی تنها به نظر میرسیدم
گوشیم زنگ خورد. با ترس سریع از جیبم بیرونش آوردم. سهون بهم نیم نگاهی انداخت
_ کیه؟؟
YOU ARE READING
🩸red embrace🩸
Fanfictionآغوش سرخ_red embrace کاپل ها:چانبک_سهبک_ کريسهو _کایسو ژانر: مافیا_ رمنس_ اسمات_ انگست نویسنده:nehan وضعیت: تکمیل شده خلاصه: عشق حتی اگه زیر خاکستر نفرت باشه باز هم جوانه میزنه. بکهیون زیرمجموعه ی باند خطرناک اوه و جزو امواله شخصی سهون، رئیس خشن ب...