پارت۴۱

2.3K 636 917
                                    

_ به خاطر پدرت

دست هام شل شد . به خاطر پدرم؟؟ به چهره ی خونسرد چانیول نگاه کردم .

چرا حس میکردم پشت این نگاه سختش کلی نگرانی خوابیده؟؟

_ چه ربطی به پدرم داره؟؟ چانیول چرا حرف هات اینقدر گیج کنندست؟؟ من چرا باید به خاطر پدرم از تو انتقام بگیرم؟؟ پدر من سالهاست که مرده .

چانیول مستقیم نگاهم کرد

_ چجوری مرده؟‌ بهم بگو؟

با یاداوری اون اتفاق وحشتناک اخم کمرنگی بین ابروهام نشست

_ یه اتفاق . به دست پلیس ها کشته شد .‌ حالا بگو چرا باید به خاطر پدرم انتقام بگیرم؟؟‌ چون پلیس ها اونو کشتن؟؟ من چطور میتونم از کل پلیس های این کشور انتقام بگیرم اخه؟؟

نگاه چانیول ناامید بود . دو طرف بازوم رو گرفت و محکم تکونم داد

_ بکهیون . داری وانمود میکنی که چیزی نمیدونی؟؟ یا واقعا چیزی نمیدونی،؟

لبام میلرزید . این دیگه چه بازجویی لعنتی بود؟؟ محکم به سینش کوبیدم

_ من هیچی نمیدونم چانیول . جز اینکه تو یه پلیس عوضی هستی و منم عاشقتم دیگه هیچی نمیدونمم . چرا اینکارو میکنی؟؟ واقعا فکر میکنی اینا همه نقشه ی منه؟؟؟

چانیول لبخند غمگینی زد

_ همینطور فکر میکنم

_ چان اگه همه چی نقشه ی من بود چرا خودم توی این نقشه گرفتار شدم؟؟ لعنتی من حتی آدرس خونه ی تورو هم دارم. فکر میکنی نمیتونستم اون آدرس رو به سهون بدم؟؟

مطمین باش قبل از اینکه دیشب اونطوری همه چیز بهم بریزه میومد و خونت رو منفجر میکرد یا یه کار بدتر میکرد . من نقشه ای نداشتمم.

چرا سعی نمیکنی یکم بهم اعتماد کنی؟؟

چانیول خندید . یک خنده ی بلند و عصبی

_ بهت اعتماد کنم بکهیون؟؟؟ به کسی که جلوی چشم های خودم دو نفر رو کشت و بعد از این همه مدت فهمیدم با خطرناک ترین آدم های این کشور کار میکنه؟؟ من چطور میتونم به تو اعتماد کنم ؟؟

_ من چی؟؟ چرا از سمت من به قضیه نگاه نمیکنی؟؟ چانیول . تو اولین کار شجاعانه ی من توی کل زندگیم بودی .

برای اولین بار حس میکردم زندانی جیسانگ و سهون نیستم و دارم واقعی زندگی میکنم .

من حتی به عواقب کاری که انجام میدادم هم فکر نکردم .‌

داد زد

_ چرااا؟؟ چرا فکر نکردی؟؟ من حتی اگه یه آدم معمولی هم بودم فکر میکنی وقتی میفهمیدم تو واقعا کی هستی باز هم باهات میموندم؟؟ چرا به عاقبتش فکر نکردی؟؟

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now