پارت ۸۱

1.7K 535 445
                                    

بکهیون حرف نمیزد. لب هاش میلرزید و حرف نمیزد. کسی که پشت خط بود سهون بود و لرزش لب های نفرت انگیز شیرینش رو هم تصور میکرد

_ س...سهون...منم...بکهیون

به صورت معصومانه و خیس از عرق و سرخ پسر زیرش نگاه کرد و صدای نفس های آشنای نفرت انگیز کنار گوشش. بکهیون میترسید .

از حرف زدن میترسید و به سختی کلمات رو ادا میکرد. میخواست صدای سردش رو بشنوه. میخواست مطمئن شه سهون سالمه و هنوز نفس میکشه. میخواست دردی که از مرگ پدرش کشیده رو با چند جمله تسکین بده. میخواست سهون رو بشنوه و نمیدید سهونی رو که روی لوهان نیمه لخت خیمه زده

_ سهون....حالت...خوبه؟

گوشی توی چنگش فشرده شد و خط صدای نفرت انگیزش رو....چند ماه بود که نشنیده بود؟؟ صدای نفرت انگیز بکهیون...صدای قشنگ نفرت انگیز بکهیون.

به سردی خندید و صورت زیبای پسرک رو نوازش کرد

_ اون به جای تو اینجاست؟؟

_ س...سهون

چشم هاش بسته شد. چشم هاش رو با نفرت بست و خط صداش رو نفس کشید.

از روی پسرک لرزونی که ترس هاش رو توی وجودش پنهان میکرد بلند شد و لب خیس و نیمه بازش رو لمس کرد

_‌ بمون تا برگردم

لوهان میترسید از هیکل عضله ای سهون که روش خیمه زده بود و نگاه تیزش...از اتفاقی که به خاطرش زیر سهون گیر کرده بود و تمام کابوس های بچگیش بود. از نوازش های سهون روی بالاتنه لختش... اما اینطور ناگهانی عقب کشیدنش ترسناک تر بود. ترسناک تر از تمام کابوس هاش. با صدای ضعیفی به آستین لباس سهون چنگ زد

_ ازم...خوشت نیومد؟؟

با معصومیت تمام لب زد و دست سهون روی بلندگوی گوشی بیشتر فشرده شد و جمله کوتاهی روی زبونش اومد

_ بمون تا مشروب بیارم

از اون بچه لرزان دور شد و گوشی توی مشتش فشرده شد و بالاخره تا نزدیک گوشش کشیدش. اون بود... بالاخره پیداش شده بود و کسی که پشت خط، نفس های ممتد میکشید، بکهیون بود. دستگیره در رو فشرد و کاش گردن اون زیر دست هاش بود.

چرا حرف نمیزد؟؟ از حرف زدن میترسید یا نمیدونست چطور مثل یک بزدل دلیل این اتصال صدارو بگه. تنش پر از زهر بود و قرار بود همه رو نیش بزنه و اون روز، زیادی نزدیک بود. شاید به فاصله یک قدم و جسم معصوم و زیبایی که روی مبل توی خودش جمع شده بود و اون احمق.‌‌...باید وقتی که فرصتش رو بهش داده بود فرار میکرد.

_ میخوای زمانش رو بدونی؟؟

بالاخره جمله کوتاهی رو با نفرت لب زد و اون آشغال، چطور میتونست معنیش رو نفهمه؟ صدای بکهیون لرزش داشت....درست مثل تمام وجودش

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now