e12

224 74 54
                                    

تاعو آروم دست دختر بچه رو گرفت و کمی نوازشش ‌کرد...

وقتی که این کار رو کرد متوجه زخمی روی مچ دستش شد...

پس...
از توی کیف کوچیکی که همراه خودش اورده بود بدون اینکه چیزی بگه ظرفی رو بیرون اورد و درش رو باز کرد...

این کار توجه اون بچه رو جلب کرد و باعث شد بهش زل بزنه...

تاعو کمی از کرمی که داخل اون ظرف بود رو با انگشتش برداشت و روی زخم اون بچه مالید‌...

دختر بچه به خاطر سوزش زخمش صورتش رو جمع کرد و تاعو هم همونطور که با پارچه زخم دستش رو میبست گفت
-میدونم... یکم میسوزه... ولی خیلی زود خوب میشه و کمک میکنه زخمش هم زودتر خوب بشه...

برای چند ثانیه ای اون دختر بچه بهش نگاه کرد و بعد اروم با دست هاش شکلی رو درست کردولی بعد خیلی سریع دست هاش رو انگار که از چیزی ترسیده باشه پایین اورد...

تاعو برای چند ثانیه ای متعجب نگاهش کرد و اون بچه هم که انگار متوجه شده باشه اروم سرش رو پایین انداخت...

تاعو اروم کمی نزدیک تر اومد و آروم دستش رو روی شونه ی اون بچه گذاشت و وقتی اون نگاهش کرد

تاعو هم اروم دست هاش رو تکون داد و با زبون اشاره گفت
-تو اینطور صحبت میکنی؟

دختر بچه چند ثانیه ای شوکه نگاهش کرد و بعد اشک هاش اروم روی گونه هاش راه افتادند...

اروم جلو تر اومد و محکم تاعو رو بغل کرد...

تاعو هم خیلی با احتیاط اون بچه رو بلند کرد و توی بغلش نشوند و همونطور که آروم سرش رو نازش میکرد گفت

-تو متوجه میشی که من چی میگم مگه نه؟ ولی اینطوری حرف میزنی و جواب میدی...

دختر بچه آروم سرش رو به معنی آره تکون داد...

تاعو فهمیدم آرومی گفت و بچه رو بیشتر به خودس چسبوند و گفت
-من...زیاد بلد نیستم ...ولی زودی یاد میگیرم... میشه بهم یاد بدی؟

دختر بچه اروم سرش رو به معنی اره تکون داد و محکم تر تاعو رو بغل کرد...

تاعو هم چیز بیشتری نگفت فقط اون بچه رو محکم تو بغلش نگه داشت...

#

کریس نگاهی به خونه انداخت و لبخندی از سر رضایت زد...

حالا خونه خوبه!
باید اماده بشه...

شاید بهتره حمام کنه؟
نه...
نه دیر میشد...
پس...

پس باید فقط لباس عوض میکرد؟

نه شاید برای اونم دیره...

وای... الان باید چی کار میکرد؟

انقدر هیجان زده و هول شده بود که هیچ ایده ای نداشت الان باید چی کار کنه...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now