e48

73 26 12
                                    

چیرن گیج به عمارت رو به روش زل زده بود...

این عمارت...
یه عمارت فرعی خاندان جیانگ بود...

اما حتی به عنوان یه عمارت فرعی هم خیلی فرعی و پرت بود...

فنگمیان بدون توجه به جیرن داخل شد پس چیرن هم چاره ای جز دنبال کردنش نداشت...

همین که وارد شدند برده ی نسبتا مسنی به طرفشون دویید...
-سلام ارباب ...خوش امدید...

چیرن همچنان گیج به اطرافش نگاه میکرد...
چرا اینجان؟

تا اینکه با حرف فنگمیان بالاخره جوابش رو گرفت
-این همون برده ایه که درباره ش بهت گفته بودم... اونو به اتاقش ببر...

برده تعظیمی کرد و رو به چیرن گفت
-دنبالم بیا...

چیرن چاره ای جز رفتن نداشت...
قرار بود اینجا بمونه؟

پس...
تنبیه ش این بود؟

به اتاق کوچیکی داخل بخش خدمه وارد شد...

بجز رخت خواب و یه کمد کوچیک چیز دیگه ای داخل اتاق نبود...

برده رو به چیرن گفت
-وسایلت رو اینجا بذار و بعد هم به حمام برو... کافیه از این راهرو بری تا به حیاط پشتی عمارت برسی... اونجا حمام رو میبینی... و بعد به اتاق مرکزی بیا ارباب باهات حرف داره...

چیرن باشه ی آرومی گفت و هر کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد...

بعد از این همه وقت خیلی حس خوبی داشت که داخل یه حمام واقعی حمام کنه...

بعد از این که لباس پوشید و اماده شد آروم به طرف اتاق مرکزی رفت...

همونطور که اون خانم برده گفته بود فنگمیان منتظرش بود...

وقتی دید که اومده بهش اشاره کرد که بشینه...
چیرن هم اطاعت کرد...

فنگمیان نگاهی بهش انداخت و آهی کشید و گفت
-چیرن... من درباره ی خانواده ی شما میدونم... پس میتونم حدس بزنم چرا فرار کردی... ولی میخوام که خودت تعریف کنی...

چیرن بله ی آرومی گفت و شروع به توضیح دادن کرد...

اینکه چطور با یوان آشنا شده بود... و چرا تصمیم به فرار گرفتند...

البته که خجالت زده بود که درباره ی حامله شدنش با اربابش حرف بزنه اما فنگمیان به نظر اصلا براش مهم نبود...

فنگمیان خوب به حرف هاش گوش داد و بعد از اینکه چیرن توضیح داد که چطور فرار کرده متوقفش کرد
-خیلخوب... پس حدسم درست بود...

چیرن سکوت کرد...
فنگمیان سری تکون داد و گفت

-از اتفاقاتی که بعد از رفتنت داخل عمارت افتاد چیزی میدونی؟

چیرن جواب داد
-خیر ارباب زاده... خبر ندارم...

فنگمیان سری تکون داد و گفت
-اول از همه پدرم حدود یک ماه پیش از دنیا رفت... برای همین من دیگه ارباب زاده ی تو نیستم اربابتم...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now