کریس نفس عمیقی کشید و به دواخونه نگاه کرد...
به زودی با لی از شهر خارج میشد تا دنبال سوهو بگرده...لی میگفت مطمئن نیست اما حدس میزنه که سوهو اونجا باشه...
توی خونه ای که توی پایتخت داشتند...
کریس هم یه جورایی احتمال میداد اونجا باشه...
اگه قراره اون مدارک رو به پادشاه بده... پایتخت بهترین جا برای موندنه...
ولی قبل از اینکه به دیدن سوهو بره...
میخواست یکم پیش تاعو و دخترش بمونه...دلتنگشون بود...
میخواست ببیندشون...
حتی اگه فقط از دور باشه...
برای همین با وجود اینکه میدونست ون چینگ بهش اجازه نمیده به طرف در راه افتاد...
ون نینگ در رو باز کرد...
با دیدن کریس پشت در سریع گفت
-آم... خواهر میگه که نباید کسی... بیاد داخل... تا بیمارا رو ببینه...کریس سری تکون داد
-میدونم... میدونم... فقط یکم...ون نینگ نگران نگاهش کرد...
-ولی... من نمیتونم بذارم بیای داخل... ولی... ولی نگران نباش! خیلی زود میتونی دخترتو ببینی... داره خوب میشه!کریس سری تکون داد
-واقعا؟ این... خبر خوبیه... ممنونم...ون نینگ چیزی نگفت فقط آروم در رو روی کریس بست...
کریس اهی کشید...
میخواست کنار همسر و بچش باشه...اما انگار...
فعلا...این خواسته ی خیلی زیادیه...
همون موقع صدای لی رو از پشت سرش شنید
-کریس اینجایی! زود باش... باید بریم!کریس باشه ی آرومی گفت و بعد از اینکه نیم نگاهی به دواخونه انداخت به طرف لی راه افتاد...
#
ون چینگ داشت داروی چند تا از بیمار ها رو اماده میکرد که تاعو بیدار شد...
وقتی چشم هاش رو باز کرد... از اینکه همونطور که آرزو میکرد نمرده واقعا نا امید شد...
نمیدونست کجاست...
احتمال میداد جین یه جایی همین دور و اطراف منتظرش باشه...
تا اینکه بعد از چند دقیقه آروم سرش رو چرخوند تا اطرافش رو نگاه کنه...
و با دیدن ون چینگ که کمی اون طرف تر ایستاده بود خشکش زد...
صبر کن...
ون چینگ...اگه اون ون چینگه ... اگه واقعا توهم نزده و اون ون چینگه پس!
پس...
یعنی ییفان پیداش کرده؟!یعنی دیگه تموم شد؟
دیگه قرار نیست جینو ببینه؟یه جورایی ته دلش ناراحت بود ولی نباید میبود مگه نه؟
YOU ARE READING
freedom 3 : beginning of the end
Fanfiction-تموم شد...دیگه تموم شد... دیگه نمیذارم هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه... قول میدم!