e59

76 24 10
                                    

کریس به دیوار های رو به روش و دروازه ی بسته نگاه کرد...

خیلی زود دوباره این دروازه ها رو باز میکرد..

نگهبان دروازه وقتی کریس رو دید خیلی سریع دروازه رو باز کرد و پشت سر کریس دروازه رو بست...

نگهبان خیلی دوست داشت کریس رو به خاطر بی احتیاطی و ورودش از دوازه اصلی دعوا کنه...

ولی فکر نمیکرد در جایگاهی باشه که بتونه این کار رو بکنه...
پس فقط ساکت باقی موند...

کریس بدون توجه به هیچ کس به طرف دواخونه راه افتاد...

میخواست اولین کاری که میکنه دیدن تاعو باشه...

شنیده بود ابله حداکثر دو سه هفته واگیر داره...
الان دیگه گذشته مگه نه؟

بالاخره به در دواخونه رسید...

در اونجا بسته بود پس کریس با خودش فکر کرد
اگه دوباره اجازه ندن تاعو رو ببینه چی؟

سری تکون داد...
تا تلاش نکنه که نمیفهمه...

پس فقط در زد...

خیلی زود ون نینگ در رو باز کرد و با دیدن کریس لبخندی زد
-اوه سلام!

کریس گیج از این سلام گرم پرسید
-میتونم بیام تو؟

ون نینگ سریع کنار رفت
-البته... بر... البته...

کریس نگاهش کرد و بعد سری تکون داد و وارد دواخونه شد...

یعنی در معرض ابله بودن باعث دیوانگی میشد؟

امیدوار بود که اینطور نباشه...

ون چینگ به نظر منتطرش بود...
وقتی که کریس رو دید گفت
-اوه بالاخره اومدی... یکم دیر اومدی برای همین دخترت رو فرستادیم خانه کودک تا برگردی...

کریس سری تکون داد...

البته نگران بود...
حالا که سوهو دیگه اونجا نیست قراره اوضاع خانه کودک چطوری بشه؟

یعنی با بچه ها بدرفتاری نمیشه؟

بعد از اینکه تاعو رو دید میرفت دنبال دخترش...

حسابی دلتنگ های هم بود...

اروم در جواب ون چینگ گفت
-ممنونم...از همه ی زحماتی که برای های و همسرم کشیدید...

و بعد از چند ثانیه پرسید
-تاعو خوبه؟

ون چینگ سری تکون داد
-حال همسرت خوبه... ولی...

کریس ترسیده گفت
-ولی؟ اتفاقی که براش نیفتاده؟

ون چینگ اهی کشید
-صبر داشته باش...میخوام درباره همین توضیح بدم!

کریس ساکت شد...
ون چینگ حرفش رو از سر گرفت
-تاعو الان خوابه... همه چیزو بهت نمیگم چون میدونم یه چیزایی رو میخواد خودش بهت بگه...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now