e36

115 39 26
                                    

سوهو نفسش رو فوت کرد
-خیلخوب...

و اسلحه ای رو که روی تاقچه ی اتاق بود رو برداشت
-با شهر کاری ندارم... فقط خودت...

و اسلحه رو به طرف کریس نشونه گرفت...
کریس جا خورد...

توقع نداشت سوهو بخواد این کار رو بکنه...
ولی بازم...
سرجاش باقی موند...

خب...
اگه این باعث میشه بقیه در امان باشن...

مشکلی نیست...

آروم چشم هاش رو بست و خیلی زود صدای شلیک شنیده شد...

#

تاعو با احساس درد شدیدی توی سینه ش از خواب بیدار شد

دردش...
مثل هیچ کدوم از درد هایی که تا حالا تجربه کرده بود نبود..‌

شدید بود...
نمیتونست چیز بیشتری توصیفش کنه...

‌ون چینگ متوجه ش شد و به طرفش اومد...

با کمک جوشونده ها و سوزن های ون چینگ درد خیلی آروم تر شد و حالا...

تاعو تونست خوابی که دیده بود رو به یاد بیاره...

معمولا خواب هاش رو یادش نمیموند...
اما این یکی...

خیلی واضح بود انگار که واقعا برای خودش اتفاق افتاده باشه...

شاید باید درباره ش حرف میزد؟

توی همین فکر ها بود که یه نفر در بهداری رو به صدا در اورد...

#

هوان به دستبند عموش زل زده بود...

نمیتونست از فکرش دربیاد...
یه جایی ... مطمئن بود یه جایی این اویز رو دیده...

و اون جا...
مچ دست عموش یا پدرش نبود...

خیلی درباره ش فکر کرده بود...

ممکن بود...
که عموش...
اونم یه بچه داشته باشه؟

وقتی که عموش فهمید اون بارداره اصلا تعجب نکرده بود فقط...

یه جورایی.... به نظر نگران بود...

و اصرار داشت که هرچه زودتر از عمارت جیانگ بیرون برن...

عجیب بود ولی یه جورایی با هم جور درمیاد...
ولی...

عموش گفته بود که قبلا هیچ وقت با کسی نبوده...
چرا باید دروغ میگفت؟

در نهایت...
یه جورایی به یاد آورد...

وقتی که با مینگجو تو اون خونه زندگی میکرد...

یه بار همچین چیزی رو دست دواگر دیده بود...
البته دقیقا توی دستش نه...

یه همچین چیزی توی گردنش بود...

باید میدیدش...
باید از دواگر درباره ی این اویز میپرسید...

شاید فقط شبیه بودن...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now