e56

70 26 16
                                    

ون چینگ خطاب به تاعو که داشت پتوی روی های رو مرتب میکرد گفت
-بیمار ها بهتره توی تخت خواب بمونن...

تاعو جواب داد
-من خوبم... های... دیگه دونه ی قرمزی روی پوستش نداره...

ون چینگ بدون اینکه نگاهش کنه گفت
-البته... خیلی زود میتونه بره خونه...همسرت وقتی برگشت میتونه بیاد و های رو ببره...

تاعو پرسید
-ییفان... کجاست؟

ون چینگ شونه ای بالا انداخت
-نمیدونم... احتمالا برای ماموریتی خارج از شهره...

تاعو سری تکون داد و چند دقیقه ای به ون چینگ نگاه کرد تا اینکه بالاخره ون چینگ پرسید
-چیه؟ چی میخوای؟

تاعو اروم جواب داد
-من... من چطوری برگشتم به شهر؟

ون چینگ جواب داد
-لی رو میشناسی؟ اون اوردت...

تاعو سری تکون داد و گفت
-من... تنها بودم؟

ون چینگ کلافه به طرفش برگشت
-نه! جین هم همراهت بود! همین رو میخواستی بفهمی؟

تاعو اروم جواب داد
-اره...و اینکه... این جینی که میگی... برادرته؟

ون چینگ همونطور که دوباره مشغول کاری که انجام میداد شده بود گفت
-اره... برادرمونه...

تاعو ساکت به ون چینگ نگاه کرد و بعد از چند دقیقه اروم گفت
-متاسفم...

ون چینگ پرسید
-برای چی؟

تاعو همونطور که سرش پایین بود گفت
-متاسفم که برادرتم...

ون چینگ وسیله ی توی دستش رو روی میز رو به روش کوبید و به طرف تاعو برگشت و گفت
-گوش کن تاعو... برای من اصلا اهمیت نداره که پدرم یا مادرم یا مادر تو چی کار کردن... یا چی به سرشون اومده!

تاعو منتظر بود که ادامه ی حرف ون چینگ "تو برادر من نیستی!" باشه...

ولی ون چینگ گفت
-این چیزا به من و تو ربطی نداره! و مقصرش نیستیم! پس انقدر بابت چیزی که تقصیر تو نیست عذر خواهی نکن! مهم نیست اونا چی کار کردن...یا رفتارشون باعث شد زندگی هامون چقدر سخت و متفاوت بشه... مهم نیست که من چه حسی به این قضیه دارم... تو هنوزم برادرمی...

بعد هم نگاهش رو به طرف دیگه ای داد
-به علاوه‌.. من همیشه میخواستم یه برادر داشته باشم که به دواگری علاقه داشته باشه ولی این دوتا که کوچیک ترین علاقه ای ندارن هیچ مطمئنم اگه دواگری میکردند باعث مرگ بیمار هاشون میشن... پس‌...

دوباره به تاعو نگاه کرد
-فکر کنم به خواستم رسیدم نه؟

تاعو به طرز عجیبی واقعا دلش میخواست جلو بره و ون چینگو بغل کنه...

ولی ون چینگ قبل از اینکه تاعو حتی یک قدم برداره گفت
-بغلم کنی همین سوزنا رو چنان فرو میکنم که دیگه اون خاصیت لان ها رو از دست بدی!

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now