e23

129 44 29
                                    

تاعو همونطور که سبد های جلوی پنجره رو جمع میکرد به این فکر میکرد که باید خیلی زود برای چیدن گیاه دارویی به جنگل بره...

و باید خیلی زود یه فکر بهتر برای خشک کردن گیاه هایی که چیده بود میکرد...

اینجا جاش خیلی کم بود ...
راحت نمیشد گیاه خشک کنه...

آروم گیاه های خشک شده رو از داخل سبد ها در اورد و توی کشو های مخصوص ریخت...

همزمان حسابی توی فکر بود..

اصلا نمیفهمید چرا باید خونه شون آتیش میگرفت...
آهی کشید و سری تکون داد...

هر اتفاقی که افتاده...
دیگه تموم شده...

الان یه خونه ی جدید دارن...

همین که کسی آسیب ندیده مهم ترین چیزه!
نمیخواست فکر کنه اگه ییفان یا های...

سری تکون داد و نفس عمیقی کشید تا بهش فکر نکنه...

باید الان فقط روی کارش تمرکز میکرد...
یه دفعه...

احساس سرگیجه ای سراغش اومد که احساس کرد بهتره همین الان بشینه...

بعد از چند دقیقه وقتی یکم حالش بهتر شد متوجه های شد که یه گوشه نشسته‌‌...

هنوز سرگیجه داشت اما اونقدر به عنوان یه دواگر تجربه داشت که بدونه یه بچه که اونطور آروم گوشه ی اتاق نشسته نشونه ی خوبی نیست!

مخصوصا های که درسته بچه ی بی صداییه...اما به شدت پر انرژیه...

آروم کنارش نشست و گفت
-های؟ حالت خوبه؟

های نگاه بی حالی بهش انداخت و با حرکات دستش به تاعو گفت
-نمیدونم...

تاعو دستی روی سرش کشید و وقتی متوجه شد تب داره ترسید
های مریضه؟!

ولی دقیقا چجوری؟
چه مریضی ای داره؟

باید خیلی سریع میفهمید...
اگه مریضی جدی ای باشه؟

آستین لباس های رو بالا زد تا نبضش رو بگیره اما دیگه لازم نبود...

چون با دیدن این دونه های کوچیک قرمز رنگ روی ساعد دست های همین حالاش هم میدونست بیماری های چیه!

#

تاعو دیگه حال بد خودش رو کاملا فراموش کرده بود...

همونطور که های رو بغل کرده بود به طرف دواخونه ی ون چینگ می دویید...

های احتمال زیاد آبله گرفته...

وقتی توی اون کلبه کنار استادش کار میکرد بچه های زیادی رو دیده بود که به خاطر آبله میمردن...

حالا...
اگه های آبله داره...

نکنه که...
سری تکون داد...
نباید به این چیزا فکر میکرد...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now