e30

124 36 27
                                    

کریس نفسش رو فوت کرد...

یک ساعت اخیر رو صرف این کرده بود که برگه های شکایت هر کدوم از برده ها رو جدا کنه و توی یه پوشه ی جدید بذاره...

در صورت نیاز میشد ازشون استفاده کرد...

ولی این که همه شون یه جا باشن کار رو راحت تر میکرد...

ولی یه چیزی عجیب بود...

توی این حینی که برگه ها رو مرتب میکرد متوجه شده بود...

یه تعدادی از اونها گم شدن...

انگار یه نفر اونها رو جا به جا کرده و یا حتی...
دزدیده...

احتمال دزدی زیاد بود چون دقیقا اسنادی گم شده بود که مربوط به برده هایی با گذشته ی خاص بود...

یکیشون اربابش رو به قتل رسونده بود...

یکیشون به خاطر اینکه اربابش دخترش رو به قتل رسونده بود به دختر اربابش تجاوز کرده بود...

و همینطور این لیست ادامه داشت...

این افراد یه جورایی جنایت‌ کرده بودند اما کی میتونست سرزنششون کنه؟

ارباب هاشون ادم های وحشتناکی بودند...

خیلیاشون جنایت هاشون رو از سر دفاع از خود انجام داده بودند...

و حالا از صفحه ی داستان زندگیشون...

فقط داستان جنایاتشون دزدیده شده بود!
نمیفهمید...

هیچ کس وارد این اتاق نمیشه...
هیچ کس نمیدونه که اسناد دقیقا کجا قرار میگیرن...

هیچ کس بجز...

نه...
امکان نداره اینا کار سوهو باشه...

اصلا این اسناد به چه درد سوهو میخوره؟

کسی که این شهر رو ساخته عموی اونه...
امکان نداره قصد نابودی این شهر رو داشته باشه...

شاید...

شاید اون این اسناد رو برده تا نابودشون کنه تا دست شکارچی های برده نیفته؟

اگه اینطوره...

یعنی میدونسته قراره خیلی زود توی همچین هچلی بیفتن؟

نه...
امکان نداره ...

سوهو چند هفته ای میشه که رفته... و این قضیه ی محاصره و همه ی این حرفا بعد از رفتن اون اتفاق افتاده بود...

فقط یه احتمال باقی میموند...

اینکه سوهو پشت این قضیه باشه و اسناد رو دزدیده تا توی دردسر بندازدشون...

ولی نمیشه...
نمیتونست اینو قبول کنه...

سوهو...
اینطور ادمی نیست...

توی همین فکر ها بود که لی آروم در زد و وارد دفترش شد...

با دیدن لی حسابی از جا پرید
لی اینجا چی کار میکرد؟!

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now