اثاری روز بعد با احساس خنکی روی پیشونیش از خواب بیدار شد...
وقتی متوجه شد تمام اون چیز ها رو خواب دیده نفس راحتی کشید و بعد به اطرافش نگاه کرد...
اینجا رو نمیشناخت اما رونان رو کنار خودش دید که روی صندلی خوابش برده...
دستش رو به طرف پیشونیش برد و پارچه خیس رو برداشت...
این ادم...
تمام شب رو ازش مراقبت کرده بود؟آخرین باری که یه نفر این کار رو کرده بود...
عموش اون شخص بود...بجز عموش هیچ کس بهش اهمیت نداده بود...
صبر کن.. عموش...
شمشیرش...
اون کجاست؟نگران به اطراف نگاه کرد... و وقتی بالاخره اونو روی میز کمی اون طرف تر دید نفس راحتی کشید
همون موقع بود که متوجه شد که رونان بیدار شده و داره توی سکوت بهش نگاه میکنه...خجالت زده سرش رو پایین انداخت و گفت
-من... ببخشید...دیشب...رونان از جاش بلند شد و گفت
-دیشب داشتی کابوس میدیدی و تب داشتی...و بعد جلو اومد و دستش رو روی پیشونی اثاری گذاشت که باعث شد اثاری شوکه بشه ...
رونان بعد از چند دقیقه گفت
-خوبه... به نظر تبت قطع شده...ولی صورتت هنوز یکم سرخه فکر کنم بهتر باشه دارو بخوری...و بعد از اثاری فاصله گرفت و روی صندلی نشست و گفت
-دیشب... یه سری چیز توی خوابت میگفتی...
اثاری نگاهش کرد و خجالت زده و اروم گفت
-چی... میگفتم؟رونان شونه ای بالا انداخت
-بیشتر عذر خواهی میکردی...اثاری سری تکون داد و چیزی نگفت...
رونان ادامه داد
-زندگی تو... به عنوان برده میدونم که خیلی سخت بوده... اما همه چیز دیگه تموم شده... میدونم سخته... اما سعی کن فراموشش کنی...اثاری سری تکون داد و چیزی نگفت
رونان از جاش بلند شد و گفت
-راستی... این شمشیری که ساختی رو دیدم... اینو واقعا خودت ساختی؟اثاری اروم جواب داد
-بله... اینو برای عموم ساختم...رونان سری تکون داد و گفت
-با این مهارت توی شهر ازادی راحت میتونی شغل پیدا کنی...اثاری لبخندی زد و گفت
-امیدوارم...رونان ادامه داد
-این شمشیر رو هم اگه عموت نخواد میتونی به یه قیمت خیلی خوب بفروشی!اثاری سریع گفت
-ولی این برای فروش نیست... من... من اینو برای عموم ساختم... اینو... میخوام برای اون بفرستم...رونان گیج نگاهش کرد
-بفرستی؟ عموت کجاست؟اثاری اروم گفت
- براش... بسوزونمش...رونان شوکه گفت
-بسوزونی؟! همچین شمشیری رو؟!اثاری اروم لبخندی زد و گفت
-این رو براش اماده کردم...اون... بهش نیاز داره...
YOU ARE READING
freedom 3 : beginning of the end
Fanfiction-تموم شد...دیگه تموم شد... دیگه نمیذارم هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه... قول میدم!