کریس نگران تاعو و های بود...
از وقتی که مشخص شده بود های و چند تا از بچه های دیگه آبله دارن اجازه نداده بودن کریس تاعو و های رو ببینه...
ولی...
اگه های طوریش بشه چی؟اگه دیگه هبیچ وقت نتونه ببیندش چی؟
و تاعو...
اون یه دواگره پس با ون چینگ توی اون دواخونه بین یه عالمه بچه ی بیمار...
اگه تاعو هم مریض بشه چی؟
اگه...
اگه اتفاقی بیفته...دیگه نمیتونست ...
نمیتونست دوباره از دستشون بده...میخواست با تاعو حرف بزنه...
حداقل بدونه حالش خوبه و همه چیز درست میشه...
پس...با وجود اینکه میدونست ون چینگ اجازه نمیده وارد دواخونه بشه و بیرونش میکنه به طرف اونجا راه افتاد...
وقتی نزدیکش رسید یه دفعه حس عجیبی سراغش اومد...
یه حسی شبیه درد و ترس...
نمیدونست چرا...
پس تصمیم گرفت زودتر مطمئن بشه که حال تاعو و های خوبه...ون چینگ درست قبل از اینکه کریس در بزنه در رو باز کرد...با دیدن کریس پشت در سریع گفت
-اوه خوبه که اینجایی...
کریس شوکه نگاهش کرد...
تا یکم قبل کریس مطمئن بود اگه ون چینگ ببیندش به سرعت بیرونش میکنه... درست مثل دفعه های قبل که اومده بود
و حالا؟
یعنی اتفاقی افتاده؟!آروم و درحالی که سعی میکرد صداش نلرزه پرسید
-چیزی شده؟ون چینگ سری تکون داد
-خب... آره... دروازه رو بستید دیگه؟ راستش تاعو قبل از بستن دروازه رفت بیرون از شهر...کریس ترسیده گفت
-چی؟! چرا؟ون چینگ یکم زیادی بی خیال جواب داد
-برای چیدن گیاه دارویی...کریس شوکه بهش زل زده بود که ون چینگ گفت
-میدونم نباید میرفت... خطرناکه و همه ی اینها... ولی چاره ای نبود... دارو کم داریم...کریس سریع گفت
-باید برم دنبالش!ون چینگ سری تکون داد
-درسته... ون نینگو میفرستم بهت بگه کجا باید بری...#
کریس هنوز گیج و شوکه از بی خیالی ون چینگ از شهر خارج شد...
همراه کریس ، لی و لان ژان هم کاملا اماده همراهش بودند...
شایعه شده بود شکارچی های برده این اطراف کمین کردن...
باید حسابی آماده میبود...ون نینگ کنار کریس حرکت میکرد و به طرف داخل جنگل راهنماییش میکرد...
بعد از مدتی گفت
-پشت اون درختا... جاییه که برای جمع کردن گیاه دارویی میریم...
YOU ARE READING
freedom 3 : beginning of the end
Fanfiction-تموم شد...دیگه تموم شد... دیگه نمیذارم هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه... قول میدم!