e25

114 42 16
                                    

کریس نگران تاعو و های بود...

از وقتی که مشخص شده بود های و چند تا از بچه های دیگه آبله دارن اجازه نداده بودن کریس تاعو و های رو ببینه...

ولی‌...
اگه های طوریش بشه چی؟

اگه دیگه هبیچ وقت نتونه ببیندش چی؟

و تاعو...

اون یه دواگره پس با ون چینگ توی اون دواخونه بین یه عالمه بچه ی بیمار...

اگه تاعو هم مریض بشه چی؟

اگه...
اگه اتفاقی بیفته...

دیگه نمیتونست ...
نمیتونست دوباره از دستشون بده...

میخواست با تاعو حرف بزنه...

حداقل بدونه حالش خوبه و همه چیز درست میشه...
پس...

با وجود اینکه میدونست ون چینگ اجازه نمیده وارد دواخونه بشه و بیرونش میکنه به طرف اونجا راه افتاد...

وقتی نزدیکش رسید یه دفعه حس عجیبی سراغش اومد...

یه حسی شبیه درد و ترس...

نمیدونست چرا...
پس تصمیم گرفت زودتر مطمئن بشه که حال تاعو و های خوبه...

ون چینگ درست قبل از اینکه کریس در بزنه در رو باز کرد...با دیدن کریس پشت در سریع گفت

-اوه خوبه که اینجایی...

کریس شوکه نگاهش کرد...

تا یکم قبل کریس مطمئن بود اگه ون چینگ ببیندش به سرعت بیرونش میکنه... درست مثل دفعه های قبل که اومده بود

و حالا؟
یعنی اتفاقی افتاده؟!

آروم و درحالی که سعی میکرد صداش نلرزه پرسید
-چیزی شده؟

ون چینگ سری تکون داد
-خب... آره... دروازه رو بستید دیگه؟ راستش تاعو قبل از بستن دروازه رفت بیرون از شهر...

کریس ترسیده گفت
-چی؟! چرا؟

ون چینگ یکم زیادی بی خیال جواب داد
-برای چیدن گیاه دارویی...

کریس شوکه بهش زل زده بود که ون چینگ گفت
-میدونم نباید میرفت... خطرناکه و همه ی اینها... ولی چاره ای نبود... دارو کم داریم...

کریس سریع گفت
-باید برم دنبالش!

ون چینگ سری تکون داد
-درسته... ون نینگو میفرستم بهت بگه کجا باید بری...

#

کریس هنوز گیج و شوکه از بی خیالی ون چینگ از شهر خارج شد...

همراه کریس ، لی و لان ژان هم کاملا اماده همراهش بودند...

شایعه شده بود شکارچی های برده این اطراف کمین کردن...
باید حسابی آماده میبود...

ون نینگ کنار کریس حرکت میکرد و به طرف داخل جنگل راهنماییش میکرد...

بعد از مدتی گفت
-پشت اون درختا... جاییه که برای جمع کردن گیاه دارویی میریم...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now