وی ینگ کنار لان ژان نشست
-چیزی شده؟لان ژان بدون اینکه درست سوال وی ینگ رو متوجه شده باشه اروم جواب داد
-هوم...وی ینگ منتظر به لان ژان نگاه کرد تا لان ژان توضیح بده ولی لان ژان چیزی نگفت... پس بعد از چند دقیقه وی ینگ پرسید
-خب؟ چی شده؟لان ژان گیج نگاهش کرد که وی ینگ توضیح داد
-پرسیدم چیزی شده گفتی اره. خب؟ چی شده؟لان ژان خجالت زده اروم گفت
-هیچی نشده... من.. فکر کردم پرسیدی خوبی...وی ینگ خندید
-ولی خب یه چیزی شده که باعث شده اینطوری تو فکر بری که متوجه نشی... خب... بگو ببینم چی شده...لان ژان سری تکون داد و اروم اتفاقاتی که افتاده بود رو با حذف دعواش با برادرش برای وی ینگ تعریف کرد.
وی ینگ سری تکون داد و پرسید
-خب... الان دارن با هم حرف میزنن؟لان ژان اروم گفت
-هوم...وی ینگ گفت
-خب اینکه خوبه... پس چرا گرفته ای؟لان ژان جواب داد
-چون فکر میکنم .... مینگجو آدم درستی نباشه...وی ینگ سری تکون داد و گفت
-میدونی... یاد یه چیزی افتادم... وقتی رفته بودیم عمارت هان تا عروس چنگ رو بیاریم خونه... عروس اماده نبود... یعنی آماده بود ولی تور قرمز عروس گم شده بود... مادر عروس قسم میخورد که این تور قرمز تا همین چند ساعت قبل سر جاش بود اما یکدفعه غیب شده بود... خدمه کل عمارت رو گشتن... و آخر فکر میکنی تور کجا بود؟لان ژان جوابی نداد پس وی ینگ ادامه داد
-عروس... یه برادر کوچیک تر داشت... ارباب زاده عمارت... تور خواهرش رو برداشته بود تا خواهرش ازدواج نکنه... میگفت چنگ اصلا مناسب خواهرش نیست! ولی خب... به نظر من که مساله چنگ نبود... فقط دلش نمیخواست خواهرش ازدواج کنه و تنهاش بذاره...لان ژان بعد از چند دقیقه پرسید
-چرا اینو... به من میگی؟وی ینگ شونه ای بالا انداخت
-همینطوری... فقط یادش افتادم...و بعد بلند شد و رفت...
لان ژان سر جاش باقی موند...میدونست چرا وی ینگ این حرفو بهش گفته...
اما نمیدونست الان باید چی کار کنه...#
همونطور که به دسته جارو تکیه داده بود اه آرومی کشید و به زندگیش توی این مدت فکر کرد...
همه چیز خیلی سریع و پر هیجان اتفاق افتاده بود و حالا دیگه زیادی آروم شده بود ...
زندگیش به عنوان خدمتگذار خاندان جیانگ... بعد فرار و زندگی آزاد و حالا دوباره برگشتن سر کار...
یه زمانی... رویا میبافت که زندگیش خیلی هیجان انگیز تر باشه...
ولی فقط در حد رویا باقی موند...
YOU ARE READING
freedom 3 : beginning of the end
Fanfiction-تموم شد...دیگه تموم شد... دیگه نمیذارم هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه... قول میدم!