e64

73 27 42
                                    

هوان اصلا حال خوبی نداشت...

نمیدونست مشکل چیه...

قبلا هیچ وقت اینطور نبود...

میدونست... که احتمال اینکه یه بچه داشته باشه هست...

توی این چند هفته که از شروع نامزدی وی ینگ و لان ژان میگذشت... هوان دفعات زیادی رو خونه ی مینگجو گذرونده بود ... و بیشتر اون دفعه ها رو هم با هم رابطه داشتند...

پس احتمال اینکه یه بچه داشته باشه زیاد بود ولی...
دفعه ی قبل...

فقط حالت تهوع و ضعف داشت...

اما الان بیشتر دل درد داشت...
طوری که واقعا کلافه شده بود...

باید میرفت پیش ون چینگ...

نگران بود...

که این درد نشونه ی خوبی نباشه...

ولی از طرفی...

میترسید که بره و مشخص بشه که واقعا بارداره...
در اون صورت...

نمیدونست باید به لان ژان چی بگه...

مشخص بود لان ژان هنوز هم از مینگجو خوشش نمیاد...

و اینکه بهش بگه که حالا ازش یه بچه داره...

اما نه...
مهم نیست...
اگه واقعا یه چیز خطرناک باشه چی؟

پس تصمیمش رو گرفت..‌.
باید میرفت پیش ون چینگ...

دیگه واقعا نمیتونست این دردو تحمل کنه...
ولی باید اول میرفت پیش مینگجو...

وانگجی الان با وی ینگ رفتند بیرون...
نمیتونست جینگ یی رو تنها بذاره‌...

پس راه افتاد...

#

مینگجو نگران به هوان نگاه کرد
-میخوای منم همراهت بیام؟

هوان سرش رو به معنی نه تکون داد و نفس عمیقی کشید و گفت
-ن...نه... فقط... مراقب جینگ یی باش... خودم... آه... خودم میرم...

مینگجو اخمی کرد
-خوب با این حالت برای چی تا اینجا اومدی؟! برادرت نیست؟

هوان با لحن بی حالی جواب داد
-نه... امروز...اه... مینگجو من...باید برم زودتر...

مینگجو باشه ای گفت و هوان هم برگشت تا بره...
ولی ...

هنوز چند قدمی بیشتر ازشون دور نشده بود که یه دفعه دردش شدت گرفت...

چشم هاش سیاهی رفت و روی زمین افتاد...

مینگجو بلافاصله به طرفش دویید و از روی زمین بلندش کرد...

جینگ یی و هوایسانگ هم انگار متوجه شده باشن یه خبریه به طرفشون اومدند‌‌...

مینگجو همونطور که هوان رو توی بغلش گرفته بود رو به هوایسانگ گفت
-ما زود برمیگردیم... همه چیز خوبه... مراقب جینگ یی باش!

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now