رونان آروم در کارگاه رو باز کرد و وارد کارگاه شد...
چیزی که دید شوکه ش کرد
حداقل پنج شمشیر کنار دیوار قرار داشت....زیاد صیقل نخورده بود و زیبا نبود...
یکی دوتاشون هم هنوز تیغه های داغی داشتند...اما میشد ازشون استفاده کرد...
اثاری هم اونقدر درگیر کار روی یه شمشیر دیگه بود که حتی متوجه اومدن رونان نشد
تا زمانی که رونان صداش زد
-اثاری!اثاری خیلی سریع برگشت و با دیدن رونان سریع گفت
-آه... اونجا... میدونم زیاد خوب نیستن اما میتونن کار راه بندازن... خیلی زود یکی دیگه هم اماده میکنم...رونان جلو رفت و دست اثاری رو گرفت
-نیازی نیست...چرا اینطور میکنی؟اثاری گیج نگاهش کرد که رونان گفت
-آروم باش... جنگی نیست... کسی به شمشیر احتیاج نداره انقدر به خودت فشار نیار...اثاری همین که این حرف رونان رو شنید نفس راحتی کشید و اگه رونان اونجا نبود تا بگیردش روی زمین افتاده بود...
اثاری آروم گفت
-با خودم... گفتم که شمشیر بسازم... تا کمک کنم...رونان هوم آرومی گفت
-میفهمم...ممنون اثاری... کارت خیلی خوب بود...
اثاری هوم آرومی گفت و بعد تو بغل رونان از حال رفت...#
مینگجو پشت در ایستاده بود و گفت
-بیخیال هوان... بزار بیام تو...ولی هوان جوابی نداد...
مینگجو چند دقیقه ای به در بسته اتاق زل زد و بعد گفت-هوان... منم... اه چی گفته بودم بهت به عنوان رمز... اها... گفتم بهت که اسم تولد من ییژو عه... حالا میتونم بیام تو؟
ولی همچنان هیچ صدایی از در شنیده نشد...
دیگه داشت نگران میشد...
نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه؟تا اینکه در خیلی کم و آروم باز شد و صدای هوان رو شنید که میگفت
-زود باش بیا تو...مینگجو خیلی سریع وارد اتاق شد و در اتاق هم محکم پشت سرش بسته شد...
مینگجو آروم خندید
-بی خیال هوان... اون بیرون...هوان سریع دستش رو روی دهن مینگجو گذاشت
-هیس... ممکنه هنوزم اون بیرون باشن...مینگجو آروم سری تکون داد و گفت
-کسی بیرون نیست ... نگران نباش...ولی هوان نمیتونست باور کنه
-منظورت چیه؟ خودم سر و صداها رو شنیدم...مینگجو آروم دست هوان رو گرفت و کمی جلو تر اومد
میخواست هوان رو بغل کنه اما هرکت ناگهانیش باعث شد هوان عقب تر بره و جفتشون روی زمین بیفتندمینگجو از وضعیتی که توش بودند خنده ش گرفته بود توضیح داد
-پادشاه اینجا بود... و سخنرانی کرد... صدای اون بود که شنیدی...هیچ جنگی درکار نیست... نگران نباش...
YOU ARE READING
freedom 3 : beginning of the end
Fanfiction-تموم شد...دیگه تموم شد... دیگه نمیذارم هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه... قول میدم!