قلب سوهو به شدت میزد...
بالاخره!
کریس بالاخره اونو قبول کرد!براش گل گرفته...
لبخند بزرگی زد و به طرف کریس راه افتاد...
اما کریس خیلی آروم از کنارش رد شد و به طرف دیگه ای رفت...
سوهو سر جاش خشکش زده بود...
صبر کن...
الان چی شد؟!
بعد از چند ثانیه آروم به طرف سمتی که کریس از اونجا رفته بود چرخید...
کریس...
داشت کجا میرفت؟اون گل...
اون لبخند...صبر کن برای اون بچه بود یا...
همونطور بهت زده کریس رو تماشا کرد که بعد از بغل کردن اون پسر و بچه توی بغلش خم شد و پیشونی اون پسر رو که با لبخند توی بغلش جا گرفته بود رو بوسید....
سوهو یه قدم عقب تر رفت
صبر کن...چی شد؟!
کریس الان...
دقیقا چی کار کرد؟!آروم به طرف در جاییکه لی ایستاده بود و بهش زل زده بود برگشت
لی...
چرا اینطور نگاهش میکرد؟!#
کریس به محض باز شدن در اون خانه ی کودک با چشم دنبال تاعو میگشت و وقتی دیدش به طرفش راه افتاد...
اونقدر از دیدن تاعو که اون دختر کوچولو رو بغل کرده ذوق زده بود که متوجه هیچ چیز دیگه ای نبود!
یه جورایی ...چشم هاش بجز تاعو و دختر کوچولوشون کسی رو نمیدید...
به زور جلوی خودش رو گرفت تا دسته گل توی دستش رو گوشه ای پرت نکنه و به طرفشون ندوعه و همونطور با آرامش به طرفشون بره...
وقتی تاعو متوجه ش شد آروم اون دختر بچه رو توی بغلش گرفت و بلند شد و کریس با دیدن این کار تاعو یکم سرعتش رو بیشتر کرد و محکم هر دوشون رو بغل کرد
بعد از چند ثانیه کریس آروم کمی خم شد و پیشونی تاعو رو بوسید و بعد ازشون جدا شد و تاعو رو به اون دختر گفت
-های...این اقا ییفانه ... همسر منه و از این به بعد قراره بابای دیگه ت باشه...
های به کریس نگاه کرد بعد آروم دستاش رو دراز کرد و درحالی که اشک توی چشم هاش جمع شده بود به کریس فهموند که میخواد بغلش کنه...
کریس های رو از بغل تاعو گرفت و محکم بغلش کرد و آروم همونطور که نوازشش میکرد گفت
-پس اسمت های عه؟تاعو آروم یکم جلو تر اومد و گفت
-همو میشناختین؟کریس آروم سرش رو به معنی آره تکون داد و لب زد بعدا برات توضیح میدم...
YOU ARE READING
freedom 3 : beginning of the end
Fanfiction-تموم شد...دیگه تموم شد... دیگه نمیذارم هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه... قول میدم!