e82

60 19 16
                                    

هوان درحالی که نفس نفس میزد به خونه ش رسید...

همه کوچه ها و راه ها به طرز وحشتناکی خلوت بود...

همه مردم الان داخل خونه یا محل کارشون بودند و هر کسی هم که بیرون بود در تلاش بود که خودش رو به خونه برسونه...

خیلی سریع در زد اما کسی جواب نداد برای همین دوباره و با شدت بیشتری در زد...

میدونست که داخلن... صدای هوایسانگ رو که در تلاش بود مینگجو رو قانع کنه که در رو باز کنن رو میشنید برای همین گفت
-مینگجو... منم بزار بیام تو...

چند دقیقه ای طول کشید اما در کمی باز شد و دست مینگجو اون رو گرفت و داخل کشید و محکم در رو بست...

هوان درحالی که مچ دستش رو که به خاطر این کار مینگجو درد گرفته بود رو میمالید آروم خندید و گفت
-فکر نمیکردم انقدر بترسی...

مینگجو اخمی کرد و گفت
-هی...من از مردن نمیترسم... نگران اون دوتا بودم...
و به هوایسانگ و جینگ یی اشاره کرد...

و بعد رو به هوان پرسید
-بیرون چه خبره؟

هوان سری تکون داد
-همه یا دارن میدوئن که به خونه برسن یا اماده میشن تا با هرچیزی که دارن از خودشون دفاع کنن...

مینگجو سری تکون داد و بعد نفس عمیقی کشید و آروم هوان رو در آغوش کشید و زمزمه وار گفت
-فکر میکردم ... همونجا بمونی... و قرار نیست دیگه ببینمت...

هوان هم متقابلا مینگجو رو بغل کرد ولی چیزی نگفت...

تا اینکه مینگجو آروم گفت
-حالا که اینجایی ... دیگه خیالم از بچه ها راحته...

هوان گیج پرسید
-منظورت چیه؟

مینگجو آروم از هوان فاصله گرفت و درحالی که سعی میکرد مستقیم بهش نگاه نکنه گفت
-بچه ها رو ببر و توی یکی از اتاق ها مخفی بشید... من... میرم بیرون و سعی میکنم از شهر دفاع کنم...

هوان جا خورد
-ولی... ولی تو که...

مینگجو به طرف کمد کوچیکی که گوشه خونه بود رفت و درش رو باز کرد ...

و بعد اسلحه ای رو بیرون اورد و گفت
-پدرم... خیلی سال پیش این رو از خونه یه ارباب برداشته بود... هفت تا گلوله داره... اگه از این هفتا گلوله ... دوتاش هم باعث مرگ اون عوضی ها بشه بازم خوبه...

و بعد لبخندی زد و خم شد و هوان رو بوسید
-میخوام ازتون محافظت کنم...

هوان آروم گفت
-معذرت میخوام... تو و هوایسانگ... شماها آزاد دنیا اومدید... اگه دنبال من به این شهر نیومده بودید‌‌...

مینگجو شونه ای بالا انداخت
-هوان... هنوز نتونستیم رسمیش کنیم اما تو همسر منی... جنگ تو... جنگ منه... و این منم که باید ازتون محافظت کنم... پس... پیش بچه ها بمون...

freedom 3 : beginning of the endWhere stories live. Discover now